نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

جلسه چهارم حرم مطهر/ ساحت بشری و قدسی امام و لزوم وجود آنها

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 29 اردیبهشت ماه 99 است که در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ امام آن کلمه غیب الهی است که در پوشش بشر آمده و طبق آیات قرآن مومنین هم کسانی اند که به این غیب ایمان دارند. در سوره نوح وقتی از وجود این پیامبر اولوالعرم یاد می کند در پایان آیه می فرماید: آیا پروا نمی کنید؟ این به این دلیل است که گروهی از افراد خوشگذران که آن ها را مَلَاء یا مطرفین می نامند و غرق در غفلت هستند، سعی در شبهه افکنی و ابهام بین مردم را داشتند و میخواستند بر این آیات اشکال وارد کنند. حرفشان این بود که این هم فردی مثل خودتان و برتری نسبت به شما ندارد و میخواهد زیردستش باشید. این مسئله اهمیت دارد که انبیاء الهی موظف بودند به هر کیفیت و معجزه ای خودشان را برای عقل و قلب و قوای درونی انسان ها اثبات کنند اما وقتی ثابت شد، دیگر باید همه از آن ها تبعیت کنند و جای چون و چرایی باقی نمی ماند.

ابعاد وجودی حجت های الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. از خدای متعال می خواهیم که ان شاء الله با رفع این بلا و موانع، راه مشاهد مشرفه را برای مشتاقان باز بکند. در این شب ها بنا شد در باب آیاتی از قرآن گفتگو کنیم که مرتبط با مقامات نبی اکرم و اهل بیت است. یک نکته ای را عرض کردیم و قرار بود در این خصوص گفتگو بشود و آن این است که خدای متعال انبیاء الهی و حجت های خودش را در سیما و قالب بشر فرستاده است و در حقیقت یک بُعد از خلقت آنها، خلقت بشری است «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ»(کهف/١١۰) آن ها هم مثل ما می خورند و می آشامند و زندگی می کنند. حوادث طبیعی گاهی برایشان پیش می آید و در جنگ ها و ابتلائات صدمه می بینند. این یک جنبه ای است که خدای متعال در حجت های خودش قرار داده و حالا باید چرایی آن را بررسی کنیم.

جنبه دیگری که در آنها وجود دارد، این است که در عین حال که بشرند، با حضرت حق هم ارتباط دارند و به آنها وحی می شود و خدای متعال هم با آن ها تکلم می کند و به این ترتیب می توانند سفیر بین ما و او بشوند، در حقیقت تمام زیارت جامعه کبیره گوشه ای از مقامات اهل بیت است.

پیش تر هم گفته شد که اگر آن جنبه نباشد، مثل ما یک بشر عادی می شوند و هیچ دلیلی ندارد که ما از آن ها تبعیت کنیم و تسلیم باشیم. آن هم تسلیم به گونه ای که قرآن از ما می خواهد و در این باره می گوید: وقتی امام حکمی کرد، در دلتان هم نباید احساس دلتنگی بکنید، «ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»(نساء/۶۵) همه باید تسلیم محض تو باشند و ترازوی وجودشان شما باشید. خب اگر یک بشری مثل ماست و چیزی جز جنبه بشری ندارد، پس حداکثر یک نابغه است. مگر انسان باید از نوابغ تبعیت کند و هرچه آنها گفتند گوش بدهد و تسلیمشان باشد؟

اما نکته مهم این است که آن جنبه دومی که دارند، در پوشش این جنبه بشری است. خود امام کلمه غیب الهی است و یکی از معانی ای که برای این غیب در آغاز سوره بقره بیان شده این است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الم * ذلِکَ الْکِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ»(بقره/1-2) این کتاب الهی متقین را دستگیری و انوار هدایتش آن ها را راهبری می کند. حالا متقین چه کسانی اند؟ اولین صفتشان این است «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»(بقره/٣) آنهایی که ایمان به غیب ندارند، کسانی که گرایش به بیش از این عالم ندارند و هرچه فقط لمس و حس می کنند را را می پذیرند و نسبت به مابقی گرایش و باور و محبت و تعلقی ندارند، نمی توانند از این هدایت برخوردار بشوند.

معنای غیب

این غیب چیست؟ یک معنای گسترده ای دارد و یکی از معانی  مهمی که در روایت برایش ذکر شده، وجود مقدس امام عصر است. امام کلمه غیبی و آن آیه غیبی خداست که وقتی ظهور می کند، کار تمام می شود ولی این کلمه غیب در پوشش بشر آمده و اتفاقا همین امر موجب خیلی از سوال ها شده است. قرآن به طور مکرر در برخوردی که با انبیاء الهی می شده، همین را ذکر می کند که در ادامه چند نمونه را خدمتتان تقدیم می کنم.

در سوره مبارکه مومنون وقتی از بعثت حضرت نوح که اولین پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت است و خیلی هم قرآن با جلالت و عظمت از ایشان یاد می کند، صحبت می شود، می فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ» ما حضرت نوح را فرستادیم و بسیار واضح است که او مردم را به یک چیز بیشتر دعوت نمی کرد و آن هم توحید است.

به عبارت دیگر الهی غیر از او نیست، پس فقط او را عبادت کنید. البته این جمله تفسیرش کل قرآن است، در حقیقت همه آنچه که به انبیاء دادند تفصیل همین یک کلمه است. این یک کلمه بسط و توضیح دارد اما این دعوت خیلی واضح و به حق است. در ادامه آیه هم می فرماید: «أَفَلَا تَتَّقُونَ»(مومنون/٢٣) پروا نمی کنید که سر در دامن دیگران می گذارید؟ سر سفره خدا نشستید و دیگران را عبادت می کنید؟ از غیر می خواهید؟ از غیر می ترسید و به غیر توکل می کنید؟ حال این «أَفَلَا تَتَّقُونَ» هم کتاب معارف قرآن است که چرا آدم باید از پرستش غیر خدا پروا کند. تمام تقوا همین است، دیگر پایتان را از دایره توحید بیرون نگذارید.

خب این دعوت که کاملا واضح است، پس اشکالی که می کنند چیست؟ «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» مَلَاء یعنی یک جماعت، که معمولا مفسرین از آن ها به جماعت اشراف یاد می کنند. آنهایی که غرق در امکانات ظاهری اند و گاهی این امکانات برای آن ها غفلت و طغیان هم می آورد و خدای متعال هم رهایشان می کند.

لذا گاهی از آن ها در قرآن به مطرفین تعبیر می شود. کسانی که اهل خوش گذرانی و عیاشی هستند و همین را از دنیا می فهمند. این ها در مقابل این دعوت واضح که دعوت به توحید و اعراض از غیر و رو کردن به خدای متعال است، سخنشان این بود: «مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» این یکی مثل خودتان است، شما بشرید این هم بشر است و امتیازی بر شما ندارد. «يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ» تمام هدفش این است که بر شما برتری پیدا کرده و غلبه کند و شما هم زیردستش باشید.

در حقیقت این همان صفتی است که خودشان دارند. صفت خود مستکبرین این است که اگر استکبار بر خدا کردی و در مقابل او برای خودت حساب باز کردی، نسبت به بندگانش هم تکبر می ورزی. این دو تا ملازم یکدیگراند. صفت برتری جویی و علو که همه فسادهای عالم از آن برمی خیزد، ریشه اش تکبر و استکبار در مقابل خداست. این ها می گویند انبیاء هم همینطور هستند، «يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً»(مومنون/٢۴) خدا اگر می خواست کسی را بفرستد، باید ملک می فرستاد و الا بشر که مثل خود ماست پس نمی تواند دست ما را بگیرد! «مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ»(قصص/٣۶) ما در گذشتگان نشنیده بودیم که یک بشری فرستاده الهی بشود. چون همانطور که عرض کردیم حضرت نوح اولین پیامبر اولوالعزم هم هستند. گرچه شاید قبل از ایشان انبیائی بودند ولی اولوالعزم نبودند.

ما نشنیده بودیم یک بشری بیاید و بگوید چطور زندگی کنید، چه کسی را بپرستید و چه کسی را نپرستید و من رسول از طرف خدای متعال هستم. این اشکالی است که می کردند و باز هم در همین سوره می فرماید: بعد از حضرت نوح هم باز یک پیامبری فرستادیم. قوم حضرت نوح که هلاک شدند، بعد از آن قوم دیگری آمدند «فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ»(مومنون/٣٢) باز صحبت قرآن همین حرف است که فقط خدا را بپرستید و جز او اله دیگری نداشته باشید. در مقابل او سجده و خشوع داشته باشید، تواضع کنید و دلبسته اش باشید. عین همان جمله است.

در ادامه می فرماید: «وَ قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ کَذَّبُواْ بِلِقَآءِ الْأَخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا» ملاء، یک قوم خوشگذرانی است که کفر به خدا ورزیدند و به لقاء آخرت قائل نیستند و خیال می کنند هرچه هست همین سفره دنیاست. اتفاقا به آن ها هم در دنیا امکاناتی دادیم و در غفلت مشغول خوشگذرانی اند، به عبارت دیگر رهایشان کردیم. این ها هم باز همین حرف را می زنند که «مَا هَذَآ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ‏ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ»(مومنون/٣٣) این پیامبر مثل خودتان است. هرچه شما می خورید او هم می خورد و مثل شما می آشامد پس این نمی تواند سفیر بین ما و خدا باشد. «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ»(مومنون/٣۴) اگر یک بشری مثل خودتان را اطاعت کنید، خسارت می کنید.

بنابراین، این مسئله خیلی مبدأ اشکال می شده و همه سوال هایی که این ملاء و مطرفین در مقابل انبیاء می کردند، همین جنبه بشری است. البته از یک نظر حرف درستی است. اگر این واقعا یک بشری مثل خود ما باشد و از او اطاعت کنیم، اگر صرفا همین باشد که مثل ما می خورد و می آشامد و مثل ما زندگی می کند، این سوال درست و دقیق است. ولی از آن طرف هم اگر این حقیقت غیبی در قالب بشر نیاید، امتحان ما با آن واقع نمی شود و ما با او هدایت نمی شویم. او نمی تواند وسط بلا برود و ما را هم با خودش ببرد. نکته های فراوانی در جنبه بشری هست که به بعضی هایش اشاره می کنم.

یک نکته ای که در جنبه بشر بودن انبیاء و اولیاء الهی و اهل بیت و معصومین که بشرند وجود دارد، این است که اگر اهل بیت لباس ما را نپوشند و در عالم ما نیایند و در یک عالم بالاتری ایستاده باشند، ما چطور با آن ها مرتبط شویم؟ یا ما باید برویم در آن عالم و یا آنها به عالم ما بیایند. اگر به این عالم آمدند که خب می شوند مثل ما، اگر هم به عالم ما نیامدند و قرار شد ما برویم که ما اصلا توانایی آن را نداریم. پس این ها آمدند که دست ما را بگیرند و ببرند و اگر در آن عالم بالاتر هم نباشند، نمی توانند کاری بکنند، خودشان باید در آن عوالم حاضر باشند تا بتوانند سیر بدهند.

لذا از امام تعبیر به حبل الله می شود. یک رشته ای بین ما و حضرت حق متصل است که تمام عوالم را پر کرده است «وَ بِعَظَمَتِك الَّتِی مَلَأَتْ كلَّ شَی ءٍ» باطن همه عوالم با وجود حجت الهی پر می شود ولی اگر نیاید و در قالب بشر تنزل پیدا نکند که ما ارتباطمان با او برقرار نمی شود.  کسانی که این اشکال را می گیرند به این نکته توجه نمی کنند. اگر فقط بشری مثل خود ما باشد، درست است و سوال به جایی است ولی از آن طرف هم سوال این است که اگر لباس بشر نپوشد، شما چطور می توانید با او سیر کنید؟ به عنوان مثال خیلی از رشدهایی که ما داریم، در درگیری بین انبیاء و جبهه مقابل است، بلکه اصلا محور رشد ما در این نزاع است. در این جهاد اکبر و درگیری همه جانبه ای که در عالم بین نبی اکرم و ابلیس، بین فراعنه و انبیا یا بین طاغوت ها و انبیاء وجود دارد، ما رشد می کنیم و محور این درگیری هم خود معصوم هست.

این را به طور مکرر عرض کردم که اصل بلا، بلای معصوم است. مثلا امیرالمومنین اگر بخواهند به جنگ صفین بروند، به حسب ظاهر اگر مثل یکی از این پیلتن هایی باشد که هرچه تیر می خورد اثری نمی کند، خب او که نمی تواند خطاب به مردم بگوید: من جلو می روم شما پشت سر من بیایید. باید از حیث ظاهر مثل خود ما باشد، برود وسط میدان و ما را هم دنبال خودش ببرد. این را به عنوان نمونه عرض کردم که باید یک جنبه بشری داشته باشد.

از آن طرف هم اگر در این عالم نیاید، ما نمی توانیم با او سیر بکنیم. در حدیثی که جلسه گذشته از کتاب الحجه کافی خواندم، حضرت فرمودند: ما که نه خدای متعال را می بینیم و نه مباشرت و ملامسه و مشاهده ای می کنیم، پس به همین دلیل یک واسطه ای باید باشد و اگر آن واسطه هم باز قابل مشاهده برای ما نباشد و در عالم بالاتری ایستاده و از طرفی ما هم که چشممان هنوز به سوی عالم ملکوت باز نشده، او باید ما را به سمت عالم بالا ببرد. پس با این شرایط، چطور می تواند با ما ارتباط برقرار کند؟ لذا باید بیاید در این عالم و لباس ما را تن کند.

چگونگی اثبات حقانیت انبیاء و ذلت ما در برابر عزت پروردگار

 البته روشن است این کسی که در قالب بشر می آید، باید ادله و حجت هایی داشته باشد که اثبات بکند او رسالت دارد و سفیر است. این همانی است که خدای متعال به انبیاء معجزه می داده، آن ها می آمدند خودشان را اثبات می کردند و در این میان پیامبری که نتواند خودش را به هر کیفیتی اثبات کند، پیامبر نیست. اما بعد از این که خودش را اثبات کرد، دیگر نباید بگوییم تو باید از قالب بشر بیرون بیایی، باید دنبالش راه بیافتیم. همین جا یک نکته دیگر را عرض بکنم: یکی از نکاتی که خدای متعال انبیاء را در قالب بشر آورده این است که امتحان حقیقی و اختیار انسان یعنی همین که انسان با اختیار خودش طرف خدا را بگیرد و بندگی و عبادت کند و قوای خودش را تسلیم حضرت حق کند، جز از این راه ممکن نیست.

این مطلب در روایات به لسان های مختلف آمده است. در قرآن آمده و وجود مقدس امیرالمومنین در خطبه قاصعه می فرمایند: «ألْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ» لباس عزت و کبریایی مختص خدای متعال است «وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمىً وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ، وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ» این دو را غُرُقگاه دیگران قرار داده، هیچ کس در عالم نباید در مقابل حضرت حق احساس عزت کند بلکه ما در مقابل عزت او ذلیل محضیم.

او عزیز است و احدی در او نفوذ نمی کند و هیچ مخلوقی هم نیست که بگوید خدای متعال اراده اش بر من حاکم نیست در حالیکه بر تار و پود ما حاکم است و فقط هم اراده او حکومت دارد «وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی» خب این خدایی که عزت و کبریا و عظمت مال اوست، در برابر او بقیه مِلک و مُلکی ندارند که کبریا داشته باشند و کسی  حق ندارد در برابر خدای متعال احساس کند عزتی دارد.

به عبارت بهتر در مقابل آن عزت همه ذلیل اند و دستشان خالی است. البته اگر کسی متصل شد «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ و َلِلْمُؤْمِنِينَ»(منافقون/٨) عزت خدای متعال در او هم جاری شده جوری که دیگر او هم نفوذ ناپذیر می شود. مومن چون کوه استواری می شود که نه فقط نسیم ها که یک پر کاه را جا به جا می کنند، بلکه مثل کوه ها که وقتی طوفان های شدید می وزد، فقط گرد و غبارشان را پاک می کند «الْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّكُهُ الْعَواصِفُ» کسی که به خدا وصل شد، تهدیدها و تطمیع ها، تشویق ها و همه وسوسه ها و گردبادهای شیطان کاری با او نمی کند «اِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا»(اعراف/٢۰١) وقتی گردباد شیطان دورشان می چرخد، متذکر می شوند ولی در مقابل خدای متعال که احساس عزت نباید بکنند، البته اگر به او متصل شدند، عزت الهی در آنها پدید می آید.

همانی که در باب امیرالمومنین در زیارت غدیریه آمده است. حضرت فرمود: «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» با تمسک به خدا به عزت رسیدی، لذاست که می فرماید: «لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَلاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً»(1) همه مردم دور من جمع بشوند، من احساس عزت نمی کنم، همه هم متفرق بشوند نگران نمی شوم چون «اعتَصَمَت بالله» کسی که به خدا رسید، عزت پیدا می کند ولی شرطش این است که در مقابل خدای متعال احساس عزت نکند و در مقابل کبریایی او برای خودش ملک و ملکی قائل نشود. وقتی همه چیز را به او سپردی، آن وقت می شوی کسی که مظهر کبریای الهی می شود. البته این تعابیر هم باید بیشتر معنا بشود. کسی می شوی که عزت الهی در تو ظهور پیدا می کند ولی در مقابل خدا نباید عزت داشته باشی.

امتحان الهی از ملائکه و حسادت شیطان

بعد فرمود: خدای متعال ملائکه مقرب خودش را به همین امتحان کرد «اخْتَبَرَ بِذَلِک مَلَائِکتَهُ الْمُقَرَّبِينَ»(2) که ببیند به حریم کبریا و عزت الهی قدم می گذارند یا این غرقگاه را رعایت می کنند. چطوری امتحانشان کرد؟ به ایشان فرمود: «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ» من یک بشری از گل خلق می کنم. «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»(ص/۷۱-۷۲) وقتی او را به مرحله استوا و اعتدال رساندم و در آخر از روح الهی در او دمیدم، حالا «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» بر او سجده کنید.

از این آیات پیداست که مقصود سجده در مقابل گل نیست و الا می فرمود: «انّی خالِق بَشر مِن طین فاسجَدوا فَقعوا لَه ساجِدین» امیرالمومنین هم همین را در حدیث احتجاج فرمودند: که در حقیقت سجده بر روح بود ولی خدای متعال اول از گل خلق کرد. حالا در قرآن و در سوره مبارکه حجر، خدای متعال می فرماید: به ملائکه گفتیم: «إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(حجر/٢٨) اینجا می فرماید من طین اما در آنجا توضیح می دهد از گل کوزه گری که قبل از آن هم یک گلی بوده که مدت ها مانده و گویا متعفن می شود.

البته این مسئله یک بحث دقیقی دارد، این تازه تبدیل می شود به گل کوزه گری و بعد آدم را خلق می کنند و جلوی چشم ملائکه، به آن ها می گویند: سجده کنید، همه ملائکه هم سجده کردند. در روایت عجیبی آمده که حضرت فرمودند: چهل سال این بدن مقابل ملائکه بود، با وجود این که گل بود، همه در مقابل او تواضع می کردند چون می دانستند که قرار است اتفاقی بیافتد، خدا فرموده در مقابلش سجده کنید. در مقابل این گل هم تواضع می کردند ولی ابلیس عبور می کرد و حسادت می ورزید. می گفت: خدا تو را برای چی خلق کرده؟ چه می خواهد بر سر ما بیاورد؟ فهمید که یک طرح و برنامه ای است. وقتی هم ملائکه سجده کردند، خدای متعال به ابلیس فرمود: چرا سجده نکردی؟ در ادامه همین سوره است که عین آن چیزی که خدا فرموده بود را جواب می دهد و می گوید: «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(حجر/٣٣) من هرگز برای بشری که از یک گل سال خورده و جلوی چشم خودم خلق کردی، سجده نمی کنم، این ارزش سجده ندارد.

حضرت فرمود: اولین کسی که قیاس کرد، همینجا بود. این که «إِنَّ دِينَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لاَ يُصَابُ بِالْعُقُولِ اَلنَّاقِصَةِ»(3) یعنی با عقل ناقص نمی توانی به دین خدا برسی. نه این که دین خلاف عقل است، نه؛ بلکه دین یک جایی فوق عقل ماست. پس عنایت داشته باشید که مقصود خدای متعال این نیست که به یک گل بی ارزش سجده کن بلکه حضرت می فرماید: اگر شیطان آن نورانیتی که در حضرت آدم وجود داشت را می دیدید، این حرف را نمی زد. نمی گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ»(اعراف/۱۲) من را از آتش خلق کردی، اگر آن نور را می دید، می فهمید که اصلا آن نورانیت ربطی به این موضوع  ندارد. پس این خلاف عقل نیست ولی عقل ما اینطور نیست که همه پشت پرده ها را ببیند. لذا عرض کردم که پیامبر یا حجت الهی باید با آیه و معجزه خودش را اثبات بکند. ولی وقتی خودش را اثبات کرد، دیگر اینطور نیست که ما حتما همه زیر و بم حرف هایش را بفهمیم.

خدای متعال ملائکه را به این شکل امتحان کرده است سپس همه ملائکه سجده کردند ولی شیطان سجده نکرد. حضرت رمز آن را در همین خطبه قاصعه این طور می گویند: مگر خدای متعال نمی توانست جسم آدم را که می خواهد روح را در آن قرار بدهد، از نور بیافریند؟ حتما می توانست از یک نوری بیافریند که «یبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ» همه عقول در مقابلش متحیر بشوند. بوی خوشی به او بدهد که «طِيبٍ يَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ» تمام شامه ها متواضع بشوند. می توانست این کار را بکند اما اگر این کار را می کرد و آن روح را در قالب یک جسم نورانی قرار می داد «وَ لَوْ فَعَلَ» «لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ» و می گفت: تواضع کنید، در این صورت امتحان ملائکه آسان می شد و همه شان از عهده این امتحان برمی آمدند. ولی «وَ لَكِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ» خدای متعال مخلوقات را با مجهولات امتحان می کند چون عالم اختیار است.

رشد انسان ها در گرو داشتن اختیار

در عالم اختیار تسلیم بودن به حضرت حق رشد برای آدم می آورد و الا اگر همه چیز واضح بشود، دیگر عالم امتحان نیست و فرصت ها تمام می شود. ما وقتی امتحانمان را پس دادیم و از آن عبور کردیم، همه چیز واضح می شود. ولی خداوند در مرحله امتحان با مجهولات امتحان می کند به خاطر این که اینطوری صف ها از هم جدا می شوند «تَمْییزاً بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ»(4) و متواضع و غیر متواضع اینطور از هم جدا می شود. پس در این صورت که انسان با اینکه نمی فهمد، حرف خدا را گوش کند و اعتماد به خدا داشته باشد، استکبار از آدم برداشته می شود. نفس پسندی در مقابل خدا اینطوری برداشته می شود که با خدا ترازو نگذاری و بدانی ترازوی خدا اصل است. بنابراین نکته این است که خدای متعال انبیاء را در قالب بشر خلق می کند و اصلا امتحان و رشد در عالم اختیار با انبیاء واقع می شود و اگر لباس بشر نپوشند، همچین چیزی محقق نمی شود.

لذا امیرالمومنین در این خطبه مکرر این را توضیح می دهند و می گویند: مگر خدای متعال نمی توانست حضرت موسی را بفرستد و یک کاری بکند که همه امکانات طبیعی برایش جاری بشوند و پرنده ها روی سرش سایه بیاندازند، امکاناتی که هیچ پادشاه و فرعون و طاغوتی ندارد، قطعا می توانست ولی دیگر اسمش را نمی شد امتحان بگذاری. امتحان همین جایی است که خدای متعال حجت بودن موسای کلیم را اثبات می کند در حالی که با عصا و لباس پشمینه می آید سراغ فرعونی که آن همه کاخ و امکانات زیر دست اوست. فرعون می گوید: «هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي»(زخرف/۵١) این نهرها همه زیر دست من هستند و اینطوری خدای متعال او را امتحان می کند.

خداوند نمی توانست کعبه را در یک سرزمین حاصل خیز بگذارد؟ نمی توانست از طلا و جواهرات درست بکند؟ با سنگ ها ساخته آن هم در یک بیابان بی آب و علف و می گوید: با این آداب بروید و دو تا حوله بپوشید آن هم با تواضع و خشوع کامل حتی حشرات را هم حق ندارید از خودتان دور کنید. فرمود: این برای امتحان واقع شدن است و اینطوری متواضعین و غیر متواضعین صفشان از هم جدا می شود.

لزوم بشر بودن فرستاده الهی

پس یک نکته مهم این است خدای متعال وقتی می خواهد امتحان کند اگر آن جنبه فوق بشری نباشد که رسول نیست. آن جنبه فوق بشری هم اگر در قالب بشر نیاید، چند نکته وجود دارد: اول اینکه با ما نمی تواند ارتباط برقرار کند به عبارت دیگر یا ما باید برویم در عالم بالا و یا او به عالم ما بیاید. دوم این است که اصلا ابتلاء به او واقع نمی شود و اگر او نتواند برود در میدان جنگ و جلوتر از همه تیر بخورد، نیزه و شمشیر به او اصابت کند که ما نمی توانیم به وسیله او امتحان بشویم.

باید درگیری بین او و جبهه مقابل بشود که ما بتوانیم وسط این دعوا بیاییم و به وسیله آن رشد کنیم. نکته دیگر این که اصلا امتحان به این کیفیت واقع نمی شود. خدای متعال در سوره مبارکه انعام وقتی می گوید: «وَ قَالُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ» چرا ملک برایش نازل نمی شود؟ البته ملکی که قابل رویت برای ما هم باشد، فرمود: «وَ لَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكًا لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لَا يُنْظَرُونَ»(انعام/٨) اگر ملک می فرستادیم کار تمام می شد. این هم یک نکته است که جلسه بعد باید مفصل توضیح بدهم. اما بعد می فرماید: «وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا» اگر او را مَلَک هم قرار می دادیم یعنی به جای رسول ملکی را می فرستادیم (در حالی که این آقا یعنی وجود مقدس رسول خاتم فوق همه ملائکه است و جبرئیل و میکائیل زیر دستش هستند)، «لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا» بازهم لباس انسان به او می پوشاندیم. «وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ»(انعام/٩)

بخاطر اینکه مطرفین این طور شبهه افکنی می کردند که آقا چرا بشر؟ به جای این که بگویند: آقا معجزه ات کو؟ خودت را اثبات کن. حالا که لباس بشر پوشیدی، بگو بیش از بشر چیزی دستت هست و این را اثبات بکن، به جای این حرف ها بعد از این که پیامبر خودش را اثبات می کرد و کتاب یا معجزاتی مثل ید بیضاء و عصا را می آورد، به او می گفتند: چرا در قالب بشر آمدی؟ و این طور با ایجاد شبهه و ابهام، ذهن ها را از مسئله اصلی منحرف می کردند و این از کارهای مطرفین بود.

در پاسخ خدای متعال به این ها گفت: اگر ما ملک هم می فرستادیم، در قالب رجل می فرستادیم و همانطور که دیگران را در شبهه می برند، ما این ها را در اشتباه قرار می دادیم. این را باید بفهمید که پیامبر باید بشر باشد ولی بَشَرٌ کَیفَ بَشَر «ها عَلیّ بَشرٌ کیفَ بَشَر/ رَبُّهَ فیه تجلّی و ظهَر» باید بشری باشد که سفیر هم هست، باب هم هست، صراط و سبیل و حجت و بالاتر از این ها اعراف و جنب الله هم هست.

البته همه این ها نیاز به توضیح دارد. شما باید از این صحبت کنید نه این که بگویید چرا او بشر هست؟ باید بگویید این بشر چه در دست دارد؟ چه چیزی برای ما آورده، چیزی دارد که ما دنبالش بیاییم؟ نه این که بگویی چرا بشری؟! می فرماید: اگر ما می خواستیم ملک را هم پیامبر کنیم بشرش می کردیم. باید از این ابهام بیرون بیایید نه این که از امر به این واضحی ابهام درست کنید و دیگران را هم به شبهه بیاندازید. باید او جنبه ماورایی را اثبات بکند، اگر ثابت شد، دنبالش بروید. این طور نیست که همه حرف های این پیامبری که در قالب بشر خلق شده را هم بفهمید. خیلی وقت ها متوجه نمی شوید البته وقتی در مقام اثبات برآمد، به عقل ما خودش را اثبات می کند.

پیامبر که برای غیر عقلا نیامده است بلکه خودش، خودش را برای عقل ها اثبات می کند. نه این که فیلسوفان اول اثبات کنند که آن آقا پیامبر است، یعنی اینکه برای اثباتش محتاج به فیلسوفان باشد، یا اینکه محتاج به عرفا باشد که بیایند شهود کنند! یعنی این که پیامبر از این ها قرض بگیرد و وقتی اثباتش کردند، حالا بیاید و بگوید دنبال من راه بروید، بلکه خودش باید خودش را اثبات کند. ایشان خودش را باید به عقل و قلب اثبات کند، همین طور به همه قوایی که خدا به ما داده است و وقتی خودش را اثبات کرد، ما هم باید دنبالش راه برویم که در این راه رفتن رشد واقع می شود.

حالا ان شاء الله اگر خدای متعال توفیق داد، این نکته را هم جلسه بعد محضرتان عرض می کنم که «لَقُضِیَ الَامر» یعنی چی که وقتی بشر می آید و خودش را اثبات کرد دیگر ما باید دنبال سرش حرکت کنیم.

پی نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 409

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286

(3) كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص: 324

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 287