نسخه آزمایشی
شنبه, 15 ارديبهشت 1403 - Sat, 4 May 2024

جلسه پانزدهم فلسفه اصول فقه/ بررسی دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی از زاویه نیازمندی فطرت به انبیاء

متن زیر تقریر جلسه پانزدهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 23 آذرماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث جلسه قبل نقد مرحوم نایینی را جمع بندی کرده و بعد به نقد نظریه مرحوم علامه طباطبائی می پردازند و بیان کرده اند که ایشان بحث فطرت و معرفت های مربوطه را بسیار گسترده کرده است ولی مشکل این است که این همه را انسان بدون انبیاء می فهمد. فطرت بدون انبیاء به چیزی دلالت نمی شود...

نقد دیدگاه مرحوم نائینی از زاویه امکان حضور ایدئولوژی ها در عقلانیت اداره (علم دینی)

بررسی و نقد دیدگاه مرحوم نائینی در جلسات گذشته بیان شد و گفته شد که در نگاه ایشان بخش عمده ای از امور اجتماعی مربوط به حوزه مالانص فیه است که باید به نحو عرفیه محضه اداره شود و فقیه در این حوزه دو وظیفه دارد یکی تنفیذ و دیگری مراقبت از زیرپا گذاشته شدن احکام ثابت شریعت.

همین نگاه ایشان مورد بررسی قرار گرفته و گفته شد که جبهه کفر در همین دایره ای که ایشان می فرمایند مالانص فیه است، مبانی خود را جاری کرده اند؛ آنها مبتنی بر مبانی عقیدتی و نظری و فلسفی خود، جامعه را تدبیر کرده و همان محدوده ای که در نگاه ایشان هیچ نصی در آن وجود ندارد، حوزه ای است که دیگران با یک عقلانیت پیچیده ای که در چند لایه است و بهم پیوستگی و انسجام دارد، آن را اداره می کنند.

به عبارت دیگر در نگاه جبهه باطل، اداره جامعه هیچ منطقه خالی و بدون حکمی ندارد؛ آنها برای همه ادوار انسان، از طفولیت تا پایان عمر، و برای همه لایه های حسی، عقلی و قلبی انسان، مبتنی بر مبانی خود برنامه ریزی می کنند.  بنابراین همانطور که غربی ها از ایده های کلان و اعتقادات فلسفی خود یک دلالت هایی برای حوزه متغیر گرفته اند و حتی متناسب با آن ایده ها تولید علم می کنند؛ ما هم می توانیم اعتقادات خود را فرآوری کرده و تبدیل به برنامه کنیم. البته در مباحث بعدی خواهد آمد که حوزه اداره جامعه حوزه کل متغیر است و حتما دین راجع به آن نظر داده است و نمی توان گفت دین این حوزه را واگذار کرده است.

از ناحیه موضوع شناسی اجمالا گفته شد که در دنیای امروز اندیشه های بنیادین به چه صورتی تبدیل به برنامه اداره وضعیت می شود. آنها برای ایده های خود تولید علم هم کرده اند؛ مثلا در بعض مؤسسات غربی تحقیقاتی راجع به دوجنسیتی ها تحقیقاتی انجام داده اند که نیازهای جنسی و عاطفی آنها یک سویه است یا دو سویه است؛ دوجنسیتی ها افراد اندکی هستند که در فقه هم از بعض احکام مختص به آنها بحث شده است، لکن غربی ها اندک اندک این بحث را به کل انسان ها سرایت داده، و آرام آرام برای نظریه اکتفاء و هم جنس گرایی علم تولید کرده اند. در نگاه آنها نیاز تمام انسان ها طیفی است؛ یعنی همه مرد ها نیاز زنانه دارند و همه زن ها نیاز مردانه دارند و دو طیف از نیاز وجود دارد که مردها نیاز مردانه بیشتری دارند و زن ها نیاز زنانه بیشتر دارند ولی همه در طیف این دو نیاز قرار دارند و نمی توان به صورت مطلق گفت یکی مطلقا نیاز زنانه دارند و دیگری مطلقا نیاز مردانه دارد. لذا در بعض مراکز آموزش رسمی دول غربی به کودکان اینطور آموزش می دهند که نباید ضمیر مذکر و مؤنث برای خود بکار ببرند زیرا هنوز جنسیت خود را معین نکرده اند که بخواهند ضمیر مؤنث یا مذکر استفاده کنند. البته در دولت های غربی این تحقیقات در انحصار بعض مراکز پژوهشی قرار می گیرند و فقط پژوهش های آنها در این حوزه متعبر قلمداد می شود.

بنابراین در غرب برای ایده ها و اعتقادات خود علم و عقلانیت تولید می کنند و در مرحله بعد با همین عقلانیت جامعه را اداره می کنند؛ مثلا همین نظریه اکتفاء وقتی تبدیل به علم شد، برای گسترش و بسط نظریه اکتفاء نهاد هایی ایجاد کرده و برای آن برنامه ریزی می کنند. دستگاه شیطان عالم را اینگونه اداره می کند ولی در مقابل هم ما این عرصه را کاملا واگذار کرده و قائل می شویم که عرفیه محضه است.

برای اینکه بتوان تفقه در دین را به عرصه ای رساند که بتواند حوزه اداره را سرپرستی کند نیازمند استنباط جدیدی هستیم زیرا فقه کنونی ما با تمام استحکام به بعض حوزه ها نپرداخته است. در فقه کنونی اکثر عرصه های حیات بشر واگذار شده است درحالی که نمی توان همه این عرصه ها را حوزه مالانص فیه دانست زیرا همان دلیلی که بر اضطرار و نیاز به انبیاء علیهم السلام اقامه می شود، بر اضطرار و نیاز هدایت در این عرصه ها نیز دلالت دارد.

نکته دوم در بررسی موضوع شناسانه کلام مرحوم نائینی این است که مراد از عرف در حوزه اداره جامعه، حتما عرف عوام نیست بلکه عرف متخصص این حوزه را اداره می کند و نحوه اداره عرف متخصص نیز در مباحث گذشته بیان شد.

اگر بخواهیم عقلانیتی برای اداره حوزه مالانص فیه تصور کنیم، این عقلانیت حتما به دو صورت عقلانیت دینی و غیر دینی تصور می شود. یعنی دین باید نسبت به خود عقلانیت اداره هم دلالت هایی داشته باشد و حتما این حوزه هم باید به صورت دینی اداره شود. یعنی خود عقلانیتی که حوزه حکومت با آن اداره می شود جهت دار است و خود آن عقلانیت باید دینی شود. بنابراین یکی از طرق هدایت دین در حوزه مالانص فیه از طریق هدایت عقلانیت است؛ وقتی فلسفه و علم و اندیشه های مختلف دینی تولید شود، دین در حوزه مالانص فیه حضور پیدا خواهد کرد. البته در مباحث آینده و در تبیین دیدگاه مختار بیان خواهد شد که برای جریان دین، علاوه بر عقلانیت دینی نیازمند دو امر دیگر هم هستیم یکی استنباط فقه و قواعد اداره حکومت و دوم برنامه ریزی دینی.

مشکل کشور ما همین است که دولتمردان ما در این چهل سال خیلی انسان های خوب و عادلی هم هستند ولی عقلانیت اداره در این کشور عقلانیت سکولار است. به قول استاد ما وقتی پشت میز اداره می نشینند، مفاتیح و قرآن و نهج البلاغه ای که خوانده اند را زیر میز می گذارند و کتاب کارشناس غربی را روی میز قرار می دهند. یعنی دولتمردان خودشان انسان های مهذبی هستند ولی علمی که استفاده می کنند مهذب نیست؛ البته وقتی علم انسان جزء انسان است، پس شخصی که اینگونه می اندیشد، مهذب نمی اندیشد؛ لذا حضرت ذیل آیه شریفه «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِه‏» می فرمایند: «َ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُه‏» بنابراین چنین شخصی خودش هم از ناحیه علم مهذب نیست.

بنابراین یک زاویه از بحث این است که اداره جامعه به واسطه یک عقلانیت تخصصی محقق می شود که لایه های مختلفی دارد (از عقلانیت برنامه تا علم و علم هم از لایه های کاربردی تا علوم پایه و فلسفه های مضاف) و این عقلانیت در همه لایه های آن جهت دینی و غیر دینی دارد. و عقلانیتی که در زمان کنونی جامعه با آن اداره می شود کاملا جهت دار است و اهداف و مقاصد مدرنیته را تأمین می کند. متأسفانه وقتی علم از دنیای غرب وارد دنیای اسلام شده است، توجهی به لایه های بنیادین آن نشده و معمولا به صورت تکنیکال وارد کشور های دیگر شده است؛  و نقش قسمت های پنهان در قسمت های آشکار مغفول مانده است. البته اخیرا کارهایی در این زمینه انجام شده است و سعی شده است که به قسمت های پنهان این کوه یخی نیز پرداخته شود.

البته باید توجه داشت که این نقد به این معنا نیست که مرحوم نائینی که حوزه اداره را عرفیه محضه دانسته اند ملتزم به همه این لوازم بوده اند بلکه ایشان عنایت به این نداشته اند که چه فرآیندی در اداره حکومت ها محقق می شود؛ لذا بعید است که ایشان هم بپذیرند که حوزه مالانص فیه به این معنی باشد که هر کاری که انسان دلش می خواهد می تواند در این حوزه انجام دهد، بلکه باید با عقلانیت و مشورت عمومی اداره شود؛ و قواعدی برای اداره معین می کنند که اگر به همین قواعد توجه بیشتری شود روشن می شود که دین -مخصوصا اگر دین صرف گزاره نباشد بلکه ولایت و سرپرستی باشد- در سرپرستی این عقلانیت دخالت می کند.

اگر دین در سطحی فهمیده شود که عقلانیت را حتی در حوزه فلسفه و علوم نظری، هدایت می کند و حتی در حوزه منطق هم دین را جریان دهیم تا مدل تفکر انسان را سامان دهد، یک سطحی از جریان دین در اداره حکومت تأمین خواهد شد ولی ولی اگر کسی قائل به این باشد که عقلانیت ارتباطی به دین ندارد باید به بقیه لوازم آن هم ملتزم شد؛ در این صورت باید به همان نظریه حکمت حکومت مرحوم مهدی حائری ملتزم شد؛ ایشان از معرفت شناسی شروع می کند و می گوید همانطور که بحث از هستی و استی کار عقل و قوای ادراکی انسان است و از بدیهیات شروع شده  و به نظریات می رسد، در حوزه عقل عملی -که امروزه به آن علوم اجتماعی و علوم انسانی گفته می شود،- هم باید از بدیهیات آغاز کرده و بقیه علوم عملی را بر آن اساس بنانهاد. معیار صحت علم (اعم از علوم نظری و علوم عملی) هم ارتباطی به دین ندارد و دین بطور کلی هیچ دخالتی در این حوزه ندارد. بعد هم ایشان می گوید اداره زندگی بشر -بخصوص در عرصه حیات اجتماعی- بر پایه عقلانیت عملی و نظری است.

سپس ایشان می گوید وقتی عقلانیت اداره یک امر مستقل از دین باشد پس قید منصب حکومت هم فقه و دین نیست بلکه حکمت است یعنی کسی باید حاکم باشد که عالم به حکمت و علوم عملی و نظری است. زیرا این حوزه با علم اداره می شود فلذا مناصب آن هم باید در دست کارشناسان باشد. اگر واقعا حوزه اداره، عرفیه محضه باشد دیگر وجهی برای حکومت فقها بر این جامعه وجود ندارد؛ زیرا اینکه جامعه را دینداران تشکیل می دهند دلیل بر این نمی شود که حاکم آن جامعه فقیه باشد؛ همانطور که اگر اکثر جامعه به لحاظ سلامت مشکلاتی داشته باشند دلیل بر این نمی شود که پزشکان حاکم جامعه شوند.

بنابراین به صورت کلی می توان گفت که یک نقد در کلام مرحوم نائینی این است که لایه هایی از گزاره های اخلاقی و اعتقادی وجود دارد که از طریق عقلانیت در حوزه مالانص فیه حاضر می شود و در آنجا دخالت می کند؛ نقد دوم هم این است که دین صرفا یک سری گزاره نیست بلکه دین جریان ولایت و سرپرستی است و جریان سرپرستی همه عرصه های حیات را سرپرستی می کند و نمیتوان گفت که اسلام بعض حوزه های حیات بشر را سرپرستی نمی کند و اهواء انسان ها در آنجا حاکم باشد.

البته مرحوم نائینی در شرایط خاصی این نظریه را بیان کرده اند و خود ایشان تصریح می فرمایند که مدل مطلوب اسلام، مدل مشروطه نیست بلکه در این دوره که نظام استبدادی حاکم شده -که با اعتقادات ما سازگار نیست و نوعی شرک محسوب می شود،- با این مدل می توان اختیارات سلطان را محدود کرد. یعنی ایشان در دوران خاصی یک کار خاصی انجام داده اند، ولی نوع نگاه ایشان به موضوع و دین مورد ملاحظه و مناقشه است.

بررسی دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی در ایده ثابت و متغیر

مرحوم علامه طباطبایی که شاگرد مرحوم نائینی هستند در پاسخ به مسئله دیگری همین ایدا ثابت و متغیر را مطرح کرده اند. ایشان در مقابله با مارکسیست ها که ادعای تغییر در همه چیز را داشته و دین ثابت را پاسخ گوی عالم در حال تغییر نمی دانند این ایده را مطرح کرده اند. ایشان از دریچه نیازهای ثابت و متغیر وارد شده و اولا می فرمایند که همه چیز در حال تغییر نیست بلکه نیاز های انسان دو دسته هستند یکی نیازهای ثابت و دیگری نیازهای متغیر و اسلام برای هردو احکامی را بیان کرده است. برای نیازهای ثابت قوانین ثابت جعل کرده و برای نیازهای متغیر حکومت را قرار داده است، که خودش از نیازهای ثابت انسان است. لکن ایشان در امور متغیری که ذیل حکومت اداره می شود، می فرمایند که دین در این حوزه دخالتی ندارد.

نقد دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی از زاویه نیازمندی فطرت به انبیاء علیهم السلام

اولین نکته ای که در کلمات ایشان قابل تامل است این است که ایشان اینطور تلقی کرده اند که انسانی که دارای فطرت است، بسیاری از معارف را با فطرت و بدون هدایت انبیاء علیهم السلام تلقی می کند. مرحوم علامه طباطبایی این نکته را در یک فرآیند پیچیده ای توضیح داده اند؛ ایشان در مقاله اسلام شناسی می فرمایند:

«انسان فطرى با فطرت خدادادى خود درك می ‏كند كه جهان پهناور هستى از كوچك‏ترين اجزاى اتمى آن گرفته تا بزرگ‏ترين كهكشان ‏ها، با نظام شگفت‏ آور و با دقيق ‏ترين قوانين جاريه خود به سوى خداى يگانه برگشته، و پيدايش آن و آثار و خواصى كه به دنبال پيدايش به وجود می ‏آيد و فعاليت‏هاى بيرون از شمار آن، همه و همه آفريده و ساخته اوست.

انسان فطرى درك می ‏كند كه جهان هستى با اين همه اجزاى پراكنده خود يك واحد بزرگ را تشكيل می ‏دهد كه در آن همه اجزا به يكديگر مربوطند و همه چيز (مطلقاً) در همه ‏چيز دخالت دارد و همبستگى كامل ميان آنها حكمفرماست.

عالم انسانى كه جزء بسيار كوچكى از پيكره جهان و قطره ناچيزى از اين درياى پهناور و بيكران می ‏باشد، پديده‏ اى است كه همه جهان هستى در پيدايش وى سهم داشته و در حقيقت ساخته همه جهان، يعنى آفريده اراده خداى جهان می ‏باشد.

و چنان كه خودش فرزند جهان آفرينش است و در پرتو رهبرى و تربيت جهان آفرينش زندگى می ‏كند، جهان آفرينش است كه با به كار انداختن عوامل بيرون از حدّ و حصر، انسان را به اين شكل درآورده است و هم اوست كه انسان را با قوا و ابزار درونى و بيرونى خاصى مجهز ساخته و اوست كه انسان را با وسايل گوناگون قوا و عواطف و تعقّل و بالاخره از راه شعور و اراده به سوى مقاصدى كه سعادت حقيقى وى را تضمين می ‏نمايد رهبرى می ‏كند.

آرى! انسان موجودى است كه با شعور و اراده آزاد خير را از شر و نفع را از ضرر تميز می ‏دهد و در نتيجه «فاعل مختار» است، ولى نبايد از اين نكته غفلت كرد كه جهان آفرينش «اراده خداى جهان» است كه اين همه نقش و نگار را در بيرون و درون وى ترسيم نموده و او را يك پديده مختار ساخته و آزاد بار آورده است. انسان فطرى به دنبال همين ‏افكار از راه عقل و فكر، بی ‏ترديد درك می ‏كند كه سعادت و خوش‏بختى و به عبارت ساده‏ تر مقصد حقيقى وى در زندگى همان سرمنزلى است كه جهان آفرينش كه پديدآورنده و پرورنده اوست براى او تشخيص داده و او را به سوى ابزار آفرينش سوق داده و رهبرى می ‏كند و اين مقصد نيز همان چيزى است كه اراده خداى يگانه و هستى دهنده و پرورنده انسان و جهان به آن تعلق گرفته و براى انسان صلاح ديده است (درست دقت شود).

انسان فطرى پس از اين مقدمات قضاوت خواهد كرد كه يگانه راه خوش‏بختى و سعادت در مسير زندگى براى او همين است كه پيوسته موقعيت وجودى خود را در نظر گرفته و خود را جزء متصل و لاينفك و تحت حكومت جهان آفرينش و آفريده حقيقى خداى آفرينش دانسته و هرگز از اين موقعيت غفلت نورزد و در هر حركت و سكونى و در برابر هر فعاليتى، تكاليف لازم ‏الاجراى خود را از لاب‏لاى دفتر آفرينش خوانده و به موقع اجرا گذارد.

خلاصه تكاليف بی ‏شمار اين كتاب اين است كه در زندگى جز براى خداى يگانه نبايد خضوع و كوچكى نمود و طبق آنچه عواطف انسانى و خواست‏هاى وجودى اقتضا دارد، به شرط تأييد عقل، بايد عمل انجام داد.»

این چند پاراگرافی که ایشان بیان کرده اند در حقیقت یک دوره فلسفه است و عجیب است که ایشان می فرمایند انسان همه اینها را با فطرت خود می فهمد؛ ضمن اینکه بعض این فرمایشاتی که در اینجا فرموده اند، نظریات مختص به خود ایشان است و بقیه در این مسائل با ایشان اختلاف دارند، لکن با این حال ایشان می فرمایند هر انسانی با فطرت خود این مسائل را درک می کند. این کلام ایشان را میتوان طوری تقریر کرد که موجب استغنای از انبیاء علیهم السلام هم بشود، ولی می توان طوری هم تقریر کرد که استغنای از انبیاء علیهم السلام لازم نیاید ولی با توجه به اینکه ایشان در تفسیر المیزان هم تصریح کرده اند که سه طریق برای حرکت به سمت خدای وجود دارد؛ -یکی طریق وحی و دیگری طریق شهود و سوم طریق عقل است؛ ایشان می فرمایند این سه طریق هر سه به مقصد می رسد.- لذا در اینجا هم ظاهرا بر همین اساس می فرمایند که عقل فطری می تواند خودش مستقلا جهان را بفهمد.

اینکه انسان فطرت و نیازهای فطری دارد صحیح است ولی نیازهای فطری انسان، بالاجمال هستند؛ همه نیازهای فطری انسان بالاجمال است و درک انسان از خیر و شر هم بالاجمال است و برای رسیدن به فعلیت نیازمند ولایت الله است که از طریق انبیاء علیهم السلام به فعلیت می رسد؛ لذا در روایات آمده است: «ليثيروا لهم دفائن العقول‏» و «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ».

بنابراین انبیاء علیهم السلام فطرت را به فعلیت می رسانند، لذا اگر انسان با انبیاء علیهم السلام حرکت کند نیازهای فطری او رشد می کند ولی اگر با شیاطین حرکت کند، جهان را کافرانه می فهمد. به طور کلی انسان رها آفریده نشده است که خودش مستقلا عمل کند، بلکه انسان در یک جهانی آفریده شده است که مرتبط با دو جریان ولایت الهی و ولایت باطل است و انسان بین این دو عالم حرکت می کند و مسیر خود را مشخص می کند؛ در این تصویر اگر انبیاء علیهم السلام انسان را رها کنند طعمه ابلیس می شود، و اینطور نیست که اگر تحت هدایت انبیاء علیهم السلام حرکت نکرد بتواند خودش مستقلا عمل کند.