متن زیر تقریر جلسه پنجاه ام بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 30 آبان ماه 1401 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نظریه مرحوم حسینی اشاره می کنند برای توسعه در عقلانیت دینی باید پرستش را توسعه دهیم و در علم کلام و لایه های بعدی این مسئله بررسی شود. باید این حقیقت در فعل فردی و اجتماعی ضرب شود و قواعد آن استخراج شود. و برای اینکار حتما نیازمند یک قواعد دیگر و مبانی دیگر تفقه هستیم...
ارتقای تفقه از طریق ارتقای پرستش در علم کلام
همانطور که گفته شد مرحوم استاد سیدمنیر الدین حسینی(ره) در تبیین نسبت دین و اداره، موضوع پرستش را تعمیم داده و فرمودهاند حیات اجتماعی هم بستر پرستش است و به همین دلیل باید تحت سرپرستی دین قرار بگیرد.
اگر همین نکته که تا اینجا از زاویه «موضوع شناسی» جامعه بیان شد را به صورت «کلامی» بیان کنیم، میتوان گفت که برای اینکه دامنه حکم توسعه داده شود و اثبات شود که احکامی که شارع بیان فرموده اوسع از احکام فردی است که تا کنون استنباط شده و در رسالههای عملیه آمده است، از توسعه در پرستش نیز میتوان شروع کرد. یعنی توسعه در حکم را گاهی به لحاظ موضوع شناسی میتوان دنبال کرد و گاهی هم برای اثبات توسعه در حکم میتوان از توسعه در پرستش آغاز کرد که یک ورودی کلامی به همین بحث گسترش تفقه است.
در تبیین ورودی کلامی به توسعه تفقه، میتوان گفت که سه گانه «پرستش، حکم و حجیت» اساس ارتباط میان «کلام، اصول و فقه» است؛ یعنی احکامی در فقه وجود دارد که برای استنباط آنها باید حجیتش در اصول تمام شود. حال حکمی که باید حجیت آن تمام شود، منوط به حد پرستش است که در کلام معین میشود. اگر دامنه پرستش محدود به احکام تکلیفی فردی شود، دامنه حکم و حجیت هم محدود خواهد بود اما اگر پرستش از حد فردی فراتر رفته و وارد عرصههای اجتماعی شود، نیازمند به احکام دیگری خواهیم شد و برای استناد این سنخ از احکام به دین هم نیازمند به ارتقای مفهوم حجیت در اصول هستیم. به عبارت دیگر وقتی پرستش از مقیاس فردی وارد مقیاس اجتماعی شود روشن میشود که احکامی که در فقه سرپرستی اجتماعی وجود دارد غیر از احکام فردی است و به همین دلیل نیاز به گسترش فقه به وجود میآید و برای گسترش فقه نیازمند به ارتقای قواعد تفقه هستیم که در اصول فقه مورد بررسی قرار میگیرد.
بنابراین مفهوم محوری که در علم کلام از آن بحث میشود و مرتبط با فقه است مفهوم پرستش است؛ زیرا نیاز به حکم برای بندگی خدای متعال است؛ لذا اگر دامنه بندگی خدای متعال گسترش پیدا کند، نیاز به حکم هم گسترش پیدا میکند؛ لذا از طریق توسعه در مفهوم پرستش نیازمندی به حکم گسترش پیدا میکند و به تبع آن نیازمندی به قواعدی که بتواند احکام جدید را قاعدهمند کند نیز گسترش پیدا میکند. یعنی آنچه در علم کلام بسط پیدا میکند، در فقه فرآوری میشود، یعنی لوازم گسترش تعبد در علم کلام در فقه هم دنبال شده و جریان پیدا میکند.
به عبارت دیگر جریان کلام در فقه به صرف بسط دادن کلام و نگاشتن یک جلد کلام در کنار یک جلد کتاب فقهی واقع نمیشود، بلکه باید برای مفهومی که در علم کلام بسط پیدا کرده است، ادبیات فقهی تولید شود. در این صورت است که میتوان گفت که اگر در یک سنخ دیگری از افعال (که همان افعال اجتماعی هستند) باید پرستش کنیم، نیازمند به سنخ دیگری از حکم هم هستیم.
در نتیجه بیان مرحوم آقای خویی برای ضرورت اجتهاد در ابتدای فقه -که فرمودهاند ما علم اجمالی به تکالیف الزامیهای داریم که مربوط به آحاد مکلفین است و این علم اجمالی باعث تنجیز تکلیف و استحقاق عقوبت میشود و برای تأمین از عقوبت باید نسبت به تکالیف معلوم بالاجمال حجت تمام شود و این امر نیازمند اجتهاد است- نشان از این دارد که مأموریت اجتهاد و حد اصول فقه این است که قواعدی به دست بیاوریم که با آنها بتوان تأمین از عقوبت تکالیف معلوم بالاجمال را احراز کرد. اما اگر کسی بگوید که اولاً عبادت خدای متعال تنها در حد خوف از عقاب نیست؛ ثانیاً عبادت خدای متعال تنها به صورت فردی نیست بلکه عبادتهایی در مقیاسهای رفیعتر نیز باید انجام شود، پس نیاز به قواعد و فقه رفیعتر و گستردهتری است.
گستره پرستش نسبت به همه افعال اختیاری فردی و اجتماعی
برای اثبات گستره تفقه نیاز به پیمودن یک مسیر طولانی در نسبت بین الوهیت خدای متعال و اختیار بنده، نیست؛ بلکه همین که توحید و «لااله الا الله» پذیرفته شود معنایش این است که در هر فعل اختیاری باید خدای متعال پرستیده شود و جایز نیست که غیر خدای متعال پرستش شود. به عبارت دیگر توحید منافات با شرک جلی و شرک خفی و شرک اخفی دارد، لذا اگر در حوزههای «قلب، ذهن و عمل» که ابعاد وجودی انسان هستند، به نسبتی اختیار وجود داشته باشد، باید به همان نسبت پرستش خدای متعال واقع شود. بله! در مواردی که از اختیار انسان خارج است، پرستش خدای متعال هم در اختیار او و تکلیف او نیست.
بنابراین پرستش خدای متعال اختصاص به افعال جوارحی ندارد و پرستش قلب و پرستش ذهن هم نیازمند مناسک و قواعد است؛ یعنی در مواردی که قلب و فهم انسان به صورت اختیاری محقق میشود هم باید پرستش خدای متعال صورت بگیرد و جایز نیست فهم به صورت مشرکانه باشد؛ به عبارت دیگر نیازمندی به دین در همه افعال اختیاری انسان وجود دارد و اینطور نیست که انسان در بعض از حوزههای اختیارِ خودش مستغنی از انبیاء باشد و مثلاً نیازمند به منطق صوری و امثال آن باشد. بلکه در افعال اختیاری باید تحت سرپرستی انبیاء علیهم السلام و تسلیم خدای متعال باشد.
نکته دیگر این است که علاوه بر ارتقای تفقه از افعال جوارحی به قلب و ذهن، باید پرستش در افعال اجتماعی انسان هم جاری شده و افعال اجتماعی انسانها هم تحت سرپرستی خدای متعال صورت بگیرد. لذا باید پرستش خدای متعال در سه حوزه «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» در جامعه -که همانند سه حوزه «قلب، ذهن، حس» فرد هستند- جریان پیدا کند. یعنی همانطور که باید فکر هر فردی مؤمنانه باشد در جامعه هم که با گره خوردن گمانهها و اذهان یک دستگاه فاهمه بزرگ درست میشود که دانش اجتماعی و نظام علوم را ایجاد میکند، نیز باید پرستش خدای متعال در کل دستگاه فاهمه اجتماعی جاری شود.
به عبارت دیگر در افعال اجتماعی یک «همدلی، همفکری و همکاری» مشترک بین افراد جامعه واقع میشود و هریک به صورت مشاع در «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» اجتماعی دخالت میکنند و یک عبادت مشاع بزرگ اجتماعی واقع میشود.
ان قلت: منابع ما محدود به همین آیات و روایاتی است که در دست فقها بوده و در فقه ما هم بیش از این احکام تکلیفی از آن استنباط نشده است، درحالی که اگر احکام دیگری هم وجود داشت، توسط فقها استنباط میشد.
قلت: علت اینکه فقه موجود فقط احکام تکلیفی فرد را روشن کرده این است که ابزاری که در فقه موجود با آن به منابع پرداخته و توسط آن ابزار از منابع استفاده کرده است محدود است، نه اینکه منابع محدود باشد؛ مثل اینکه وقتی با چشم عادی یا با ابزارهای سنتی به آسمان نگاه کنیم، نسبت به ستارهها علم محدودی پیدا میکنیم؛ اما وقتی ابزارهای ما ارتقاء پیدا کند، از همین آسمان علم بیشتری پیدا خواهیم کرد؛ در تفقه از منابع هم اگر با ابزار تفقه کنونی وارد تفقه شویم به همین فقه منتهی خواهد شد، اما اگر ابزار را ارتقاء دهیم تفقه بالاتری در همین منابع رخ خواهد داد. در این جلسه هم این نکته مورد بررسی قرار گرفت که با توجه به گستره پرستش، ما نیازمند به ابزاری هستیم که بتواند این سطح از پرستش را قاعدهمند کند.
ارتقای تفقه با توجه به گستره پرستش به همه افعال اختیاری فردی و اجتماعی
بعد از اینکه در علم کلام اثبات شد که باید پرستش در همه افعال اختیاری در ابعاد مختلف فرد و همچنین در حوزه حیات اجتماعی محقق شود، باید حکمی که در فقه استنباط میشود نیز ارتقاء پیدا کند و برای استنباط چنین احکامی باید حجیت هم از مقیاس تأمین از عقوبت ارتقاء پیدا کند.
در واقع گسترش پرستش در همه افعال اختیاری فردی و اجتماعی باعث میشود که انتظار از دین گسترش پیدا کند، یعنی دیگر احتیاج و اضطرار به دین برای پرستش خدای متعال فقط در حد رساله عملیه نیست، -که در آن حدّی از بندگی مقنن شده است و اگر به آن عمل شود در این حد از بندگی معاقب نخواهیم بود- بلکه نیازمند به اتمام حجت در دایره وسیعتری هستیم و به تعبیر دیگر احکام گستردهتری پیدا میشود. بنابراین برای پرستش «فردی، اجتماعی و تاریخی» به بیش از احکامی که در رسالهها آمده است نیاز داریم. پرستش تاریخی به این معناست که یک امتی به صورت مشاع و به هم پیوسته در طول تاریخ، خدای متعال را میپرستند؛ مثلاً قواعد انتظار که قواعد حرکت جامعه به سمت ظهور است، قواعد پرستش تاریخی خدای متعال است.
نکته دیگر این است که وقتی ثابت شد که برای پرستش خدای متعال نمیتوان به رساله عملیهای که تنها مربوط به افعال فردی مکلفین است کفایت کرد و باید احکام فردی و اجتماعی گستردهتری استنباط شود، پس برای قاعدهمندی این احکام گسترده نیازمند به یک علم اصول ارتقاء یافتهتری نیز هستیم.
سنخ احکام متناسب با ارتقای پرستش به تمام حوزههای اختیار فردی و اجتماعی
برای به دست آوردن قواعد بندگی در همه ابعاد «قلبی، ذهنی و عملی» انسان و «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جامعه دیگر نمیتوان به احکام تکلیفی بسنده کرد بلکه احکام توصیفی و ارزشی نیز باید استنباط شود. یعنی در فرد سنخ دیگری از حکم لازم است که ناظر به ذهن و روح باشد و در جامعه هم سنخ دیگری از حکم لازم است که ناظر به سیاست، فرهنگ و اقتصاد باشد؛ لذا علاوه بر احکام تکلیفی که محور احکام عملی هستند، نیازمند احکام ارزشی هستیم که محور احکام قلبی هستند و علاوه بر این دو نیازمند احکام توصیفی هستیم که محور احکام ذهنی هستند. البته در هر سه حوزه «قلب، ذهن و حس» هر سه حکم «ارزشی، توصیفی و تکلیفی» وجود دارد ولی محور قلب احکام ارزشی و محور فهم احکام توصیفی و محور رفتار احکام تکلیفی هستند.
علاوه بر احکام «ارزشی، توصیفی و تکلیفی» سنخ دیگری از حکم هم لازم است که ناظر به ابعاد موضوع است؛ در تبیین این سنخ از حکم باید گفت که هر موضوعی که حکم آن در شریعت بیان میشود باید سه سنخ از حکم در آن بررسی شود؛ مثلاً در «قلم» در یک سطح، این سنخ از حکم بررسی میشود که آیا نگاشتن و خرید و فروش و تولید قلم، جایز است یا خیر؟ اما در یک سطح دیگری نسبت قلم با سایر محصولات در لوازم التحریر مورد مطالعه قرار میگیرد؛ علاوه بر آن باید نسبت بین کل نوشت افزارها با سایر موضوعات فرهنگی مثل رسانه نیز محاسبه شود و در گام بالاتر هم باید نسبت بین کل نیازهای فرهنگی و سایر نیازها مورد مطالعه شود. در این سطح از مطالعه موضوعات نیز خود موضوع مورد مطالعه قرار میگیرد اما از زاویه نسبتی که با سایر موضوعات دارد. نتیجه این مطالعه این است که روشن میکند که میزان تخصیص امکانات به موضوعات باید چه مقدار باشد؛ مثلاً چه مقدار از کارخانههای تولید قلم حمایت شود و چه مقدار از سایر نوشت افزارها یا سایر محصولات فرهنگی و چه مقدار از محصولات اقتصادی یا سیاسی حمایت شود. سطح سوم از مطالعه موضوعات این است که بهینه موضوعات مورد مطالعه قرار بگیرد؛ مثلاً قلم از این زاویه مورد مطالعه قرار بگیرد که بهینه کردن قلم در مسیر غایاتی که قلم برای آن تولید میشود چگونه است؟ مثلاً آیا بهینه قلم این است که از قلم مکانیکی به قلم الکترونیکی تکامل پیدا کند یا به صورت دیگری باید بهینه شود؟
در واقع نکته مهمی که این سه سطح از مطالعه دینی هر موضوعی را نشان میدهد همان ارتقای مفهوم پرستش است؛ یعنی در کلام اثبات میشود که دین علاوه بر حکم هر موضوع باید در نسبت موضوعات با یکدیگر که سطح کلان بررسی موضوعات است و بهینه موضوعات که سطح توسعه موضوعات است نیز جاری شود.
البته همانطور که گفته شد با توجه به درگیری دائمی بین جریان ایمان و کفر و ورود جبهه باطل به مقیاس حکومت جهانی، قواعد پرستش اجتماعی اسلام هم باید در مقیاس جامعه جهانی دنبال شود؛ یعنی علاوه بر مقیاس ملی باید وارد مقیاس منطقهای و جهانی شد تا برتری در موازنه به نفع جریان ایمان محقق شود.
بنابراین باید احکام «ارزشی، توصیفی و تکلیفی» در سطح «توسعه، کلان و خرد» در «فرد، جامعه و تاریخ» در مقیاس «ملی، منطقهای و جهانی» استنباط شود تا پرستش در «روح، ذهن و حس» فرد و «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» جامعه جاری شود.