نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

جلسه سوم ماه رمضان حرم رضوی/ نور قرآن، شفای بزرگترین بیماری های انسان با القاء سمع و آداب آن

متن زیر سخنرانی جلسه سوم مباحث ظهر حرم مطهر رضوی در ماه مبارک رمضان 93 که توسط آیت الله میرباقری به تاریخ 30 تیرماه 93 ایراد شده است. در این جلسه بیان می کنند مهم ترین درد های انسان با نور قرآن شفا می یابد که عبارت از کفر، نفاق، سردرگمی و ضلالت هستند. کبریا و عزت برای خداوند است و ما به علم و قدرت و عزت خداوند فقیر هستیم. اگر انسان برای خودش درمقابل کبریای الهی حقی قائل شود، گام در وادی کفر و استکبار نهاده است. همچنان که با این کبر ورزیدن رحمت خداوند از ابلیس برداشته شد. اما منافق شخص دو روشت مسلمانی که می گوید از پیغمبر خدا تبعیت می کند ولی ولایت حضرت علی (ع) را نمی پدیرد، منافق است. اما قرآن علاوه بر کفر و نفاق، سردرگمی و ضلالت را نیز شفا می دهد و بهار دلهاست. ایشان در ادامه بیان می کنند که تنها قلب نبی اکرم(ص) بود که تحمل نزول قرآن را داشت و ائمه علیهم السّلام نیز حامل قرآن می باشند. متقین قرآن را با آرامش می خوانند و در محضر قرآن مؤدب هستند. قرآن کلام خداست که بر زبان پیامبر(ص) جاری می شود و پیامبر(ص) بدون حجاب کلام الهی را می شنوند اما ما به واسطه پیامبر(ص) و ائمه علیهم السّلام می توانیم کلام خدا را بشنویم.  

ماه رمضان، ماه ضیافت قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیِّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین. یکی از مهم ترین رزق و روزی هایی که خدای متعال در ماه رمضان بین بندگان خویش تقسیم می کند رزق قرآن است. سفره الهی و به تعبیر نقل شده از روایات «مأدبه الله»(1) در همه سال پهن است و خدای متعال انسان را به این ضیافت دعوت کرده است تا بر سر سفره قرآن بنشیند و از طعام های آسمانی قرآن بهره مند شود ولی ضیافت قرآن در ماه مبارک رمضان ویژه است. چرا که «شَهرُ رَمَضان اَلَّذِی اُنزِلَ فِیهِ القُرآن»(بقره/185) یعنی درخت پاک قرآن شاخ و برگ و میوه های خویش را در این ماه فرو می آورد در نتیجه دسترسی به قرآن، نعمتها و رزق قرآنی در این ماه آسان تر است.

توضیح دادیم که مقدار بهره مندی ما از قرآن به تعبير امیرمومنان علیه السلام به اندازه فهم ما از عظمت آن است و این مسئله در همه نعمت های الهی مانند نعمت وجود رسول خدا، وجود اهل بیت، ولایت ایشان و... جريان دارد. و برای اشاره به عظمت و شناخت قرآن روایتی را از على عليه السلام بیان کردیم که: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ‏ الَّذِي‏ لَا يَكْذِبُ‏ وَ مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَال‏»(2) یعنی بدانید این قرآن خیرخواهی است که در نصیحت خویش فریب نمی دهد و هدایت کننده است که هیچگاه گمراه نمی کند. در حالی که گاه بهترین هدایت کنندگان گمراه می کنند، قرآن هیچگاه به ضلالت نمی کشاند. سراسرش نور است که برخی انوارش براى همه مردم و بعضی ویژه متقین است. مسئله مهم این است که قرآن هم راه نشان می دهد وهم دست انسان را می گیرد و او را پیش میبرد. قرآن با انسان سخن می گوید و هر چه می گوید راست است. تمام این فوائد به شرط جلیس شدن انسان با قرآن است که در اين صورت یا هدايتی اضافه می شود و يا ضلالتى کم می شود.

 هر شخصى اگر با قرآن همراه شود، به هیچ چیز دیگر نیاز ندارد؛ زيرا هر هدایتی در قرآن هست. البته این هدایت نیاز به تعلیم ائمه (علیهم السّلام) دارد. انسانها در مقامات مختلفی هستند و هیچ انسانی در مقامی نیست که به قرآن احتیاج نداشته باشد و هیچ چیز هم انسان را از قرآن بی نیاز نمی کند.

شفای بیماری ها به قرآن؛ بیماری کفر

سفارش شده است که برای بیماریهایتان از قرآن طلب شفا کنید. در روايت آمده است که براى بيمارى ظاهرى بعد از حمد هیچ شفای دیگری نیست. یعنی اگر کسی با حمد خوب نشود با هیچ چیزدیگری خوب نمی شود. همچنين قرآن براى بيمارى باطنی مانند کبر، غرور و... شفا است. مهمترین دردهای انسان که چهار درد است با قرآن شفاپیدا می کند.

کفر انواعی دارد مانند کفر در نعمت یا کفر به خداوند متعال. حضرت علی علیه السلام در خطبه قاصعه در مورد کفر و کبریاء در مقابل خدای متعال فرموده اند: عزت، کبریاء و نفوذ ناپذیری برای خداست، بنده نفوذ پذیر است و اراده خالق در مخلوق جاریست. خداوند صمد است، صمد یعنی پُر و انسان خالیست. ما فقیریم و او به ما رزق می دهد، ما ذلیل هستیم و او به ما عزت می دهد، ما ذلیل هستیم و او به ما قدرت می دهد. ما نسبت به علم و قدرت و حیات خداوند متعال فقیر هستیم. قرآن می فرماید: «لِلهُ جنودُ السَّماواتِ وَ الاَرض»(فتح/7) همه لشگرهای آسمان و زمین برای خدای متعال هستند. حتی اگر چشم و زبان ما را اجابت می کنند به فرمان خداوند است. به همین دلیل هرگاه خدای متعال فرمانش را بر دارد گوش دیگر نمی شنود و دست دیگر کار نمی کند. در ادامه حضرت فرمودند: خدای متعال این دو (عزت و کبریاء) را قرقگاه خویش قرار داده، به کسی اجازه نمی دهد در حوزه عزت و کبریایی پا بگذارد و هر کس پایش را در این غرق گاه گذاشت خدای متعال او را لعن کرده، از رحمت خودش بیرون کرد. «وَ اصطَفاهُمَا لِجَلالِهِ وَ اختَارَهُمَا لنَفسِهِ و جَعَلَ اللَّعنَةَ عَلَی مَن نَازَعَهُ فیهِمَا»(3)

سپس فرمودند خداوند متعال ملائکه را با همین دو صفت امتحان کردند تا معلوم شود چه کسی در مقابل عزت و کبریای خداوند تواضع دارد و چه کسی سرش را بالاگرفته و زیر بار حق نمی رود. پس فرمود: من خلیفه خودم را از گل خلق می کنم، وقتی روح در او دمیدم بر او سجده کنید. درست است که آدم از روح بود امّا ملائکه در ظاهر یک گل می دیدند. حضرت امیر(ع) می فرماید حتی اگر خدای متعال می خواست می توانست جسم آدم را از نور قرار دهد تا تمام چشم ها به عظمت آن خیره شده، ملائکه سریع به سجده بروند و امتحان آنها راحت شود. اما امتحان الهی به این شکل بود که گّل را آفرید و مدت ها پیش روی ملائکه قرار داد، سپس در آن روح دمید. گلی که در قرآن آمده است «مِن حَمإٍ مَسنُون»(حجر/26) یک گل سالخورده و در بعضی روایات گل متعفن و بد بو وارد شده است. بعد خداوند به ملائکه فرمودند: سجده کنید. ملائکه سجده کردند ولی ابلیس سجده نکرد و خداوند او را لعن کرده است. او بر خدا استکبارنمود. شیطان «اِمَامُ المُتَعَصِّبِین و سَلَفُ المُستَکبِرِین» است. حق قائل شدن انسان برای خود در مقابل کبریای الهی ریشه تمام کفرها و استکبار بر خداست؛ حتی صفات رذیله انسان مانند کبر و غرور و بخل و تعلق به دنیا همه برخواسته از استکبار است.

این بیانات طولانی برای این عبارت حضرت بود که فرمودند: شیطان این بیماری خویش را که بیماری استکبار وکفر است به شما سرایت می دهد. بدتر از این نمی شود که انسان از مرز اختیاراتی که خداوند به وی داده است عبور کند. حضرت فرمودند: آنچه قرآن شفا می دهد این است «فَاِنَّ فیِه شِفَاءً مِن اَکبَرِ الدَّاع» بزرگ ترین بیماری ها را شفا می دهد.

شفا به قرآن و بیماری نفاق

دومین بیماری نفاق است. ترجمه ظاهری نفاق همین دو رو بودن انسان است. اینکه باطن یک جور باشد و ظاهر جور دیگر. باطن کفر به خدای متعال و ظاهر مسلمان باشد. نفاق مراتبی دارد. حضرت فرمودند گاه در همین حد است که انسان در محراب عبادت بایستد و خضوع ظاهریش از خضوع باطنیش بیشتر باشد، صدایش را بیشتر از تواضعی که در قلبش است نازک کند، جسمش را بیش از خشوعی که در قلبش است جمع و جور کند. از اینجا شروع می شود و در نقطه اوجش نفاقی است که انسان به ظاهر مسلمان و در باطن بدترین دشمن خدا می شود. ظاهر اسلام را قبول می کند ولی باطن اسلام را که حقیقت ولایت است قبول نمی کند.

در قرآن کریم آمده است: «رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا اَنزَلتَ وَ اتَّبَعنَا الرَّسُول»(آل عمران/53) خداوندا به آنچه تو نازل کردی ایمان آوردیم و از پیامبر تبعیت کردیم. یکی از مهم ترین چیزهایی که بر پیامبر نازل شد و ما مأمور به پذیرش آن هستیم، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین است. ولایت امیرالمومنین مرز ایمان و نفاق است. پیامبر اکرم(ص) این هدیه الهی را برای ما آوردند و در روز غدیر خم پرده های ولایت حضرت امیر گشوده شد و ما مکلف به پذیرش آن شدیم. حال بعضی از رسول خدا تبعیت کردند و بعضی عصیان ورزیدند و آن که قبول نکرد منافقی است که ظاهر اسلام را قبول دارد اما باطن آنرا قبول ندارد.

خداوند در آیه فرموده: «اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظَاهِرَةً و بَاطِنَة»(لقمان/20) خداوند نعمت های ظاهری و باطنی اش را بر شما فروریخته است. بعضی روایات بدین شکل معنا کرده اند که ظاهر دین همان توحید و نبوت است که همه آن را میپذیرند. اما باطن آن که همان حقیقت توحید است و انسان برای موحد شدن باید آن را بپذیرد ولایت است. بعضی ظاهر توحید را قبول می کنند ولی باطن آن را که ولایت است قبول نمی کند که او را منافق می نامند. قرآن از کوچترین نفاق تا سخت ترین آنرا شفا می دهد. اگر کسی دچار سردرگمی شد هم باید برای شفا به قرآن رجوع کند.

قرآن بهار دل ها

حضرت امیر در بیان دیگری در نهج البلاغه می فرمایند: «تَعَلَّمُوا القُرآن فَاِنَّهُ اَحسنُ الحَدِیث و تَفَقَّهُوا فِیه فَاِنَّهُ رَبِیعُ القُلُوب»(4) قرآن را بیاموزید زیرا قرآن بهترین احادیث است و در قرآن تفقه کنید زیرا بهار قلب هاست. خداوند وقت بهار باران رحمتش را در طبیعت نازل می کند، هوا معتدل می شود و زمین زنده می گردد. قرآن می فرماید: «فَانظُر اِلَی آثَارِ رَحمَةِ الله کَیفَ یُحیِی الاَرضَ بَعدَ مَوتِهَا»(روم/90) به نسیم رحمت خدا بنگرید که چگونه وقتی می وزد زمین مرده زنده می شود «کَذَلِکَ یُحیِی اللهُ المُوتَی»(بقره/73) خداوند به این شکل مرده را زنده می کند.

اگر نسیم قرآن به قلب انسان بوزد قلبش زنده می شود زیرا خیلی از مواقع قلب انسان می میرد. گاه کر می شود و نجوای الهی را نمی شنود درحالیکه درهای ملکوت برایش باز است، دیدنی هارا می بیند، ولی شنیدنی ها را نمی شنود. گاهی قلب می میرد، نه می بیند نه می شنود. نه رزقی به وی می رسد و نه می تواند به دیگران چیزی برساند. در این حالت قرآن ربیع قلب است و آنچه نسیم جان بخش قرآن را به قلب می رساند تفقه در قرآن است.

شفای به نور قرآن

در ادامه فرمودند: «وَ استَشفُوا بِنُورِه فَاِنَّهُ شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُور» اگر انسان بخواهد بیماری هایش را -خواه ظاهری باشد و خواه پنهان که فقط خدا می داند، خواه ساده و خواه سنگین که ممکن است دور کردنش 50 سال به طول بیانجامد- علاج کند، باید به نور قرآن رجوع کند. زیرا «شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُدُور»(یونس/57) شفا برای بیماری هایی است که در سینه انسان پنهان است.

ویژگی قرآن در همه مراتبش آن است که نور هدایت الهی است «اَنزَلنَا اِلَیکُم نُورًا»(نساء/174). به نبی اکرم(ص) فرموده شد: ما قرآن را بر شما نازل کردیم و اگر شما نبودید قلبی تحمل نزول قرآن برخودش را نداشت. ائمه فرمودند علم ما «صَعبٌ مُستَصعَب»(5) است. علم ما رام نیست که راحت آن را یاد بگیرید بلکه بسیار سنگین است. برای رسیدن علم ما به قلبتان باید پیغمبر مرسل یا ملک مقرب باشید، یا دارای قلبی باشید که خدای متعال آنرا امتحان کرده و قلب را آماده رساندن معارف ما کرده است. پس قلبی که می خواهد این قرآن را حمل کند باید بسیار با عظمت باشد. به همین دلیل اگر پیامبر اکرم(ص) نبودند هیچ قلبی قدرت و لیاقت تحمل قرآن رانداشت. اهل بیت هم همینطور هستند. ائمه ظرف و حامل قرآن اند؛ «حَمَلَةُ کِتَابِ الله»(6) هستند. قلب پیامبر آنقدر با عظمت بود که نور قرآن یکجا به قلب حضرت نازل شد.

براساس روایات، آیه نور قلب نبی اکرم را به چراغ دان که یک چراغ در آن روشن است تشبیه کرده است که روی این چراغ حباب بلورینی است «مَثَلُ نورِهِ کَالمِشکاتٍ فیها مِصباحُ اَلمِصباحُ فی زُجاجَه»(نور/35) مشکات قلب نبی اکرم است، مصباح چراغ نبوت و قرآن است که در قلب نبی اکرم روشن شده است و زجاجه وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) است که چراغی که در قلب نبی اکرم است در وجود امیرالمؤمنین هم تابیده شده است و لذا امیرالمؤمنین حامل قرآن هستند. پس این قرآن با عظمت بر قلب پیامبر نازل شد.

بعد آیه شریفه در ادامه می فرماید پیامبر این نور را لطیف نمودند، به قلب، چشم، گوش، زبان و قوای بندگان رسانیدند و اینگونه آن ها را ظلمات به سمت نور بردند. «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلیهِ لِتُخرِجَ النّاس مِنَ الظُّلُماتِ اِلی النّور»(ابراهیم/1) لذا یکی از صفات قرآن که در خود این کتاب عزیز بیان شده این است که قرآن نور است و اگر نور قرآنی به کسی برسد زنده می شود. نور قرآن صفت ظلمانی را از بین می برد. شفای به نور قرآن معنایش همین است. اگر کسی به این نور رسید و پرتویی از آن چراغی که در قلب حضرت روشن شده است را دریافت کند صفات رذیله انسان را پاک می کند. پس قرآن شفاست و همه بیماری ها را شفا می دهد. صفات جهل را از بین می برد.

از حدیث عقل و جهل بدست می آید که صفات نورانی برای عقل و از آنِ نبی اکرم است، صفات ظلمانی مال جهل و صفت شیطان است. صفات ظلمانی را باید با شمشیر عقل زد. اگر کسی وارد حرم امام رضا(ع) شود، صفات ظلمانی اش را، حسد و بخلش را با شمشیر عقل می زنند، چون امام رضا(ع) سرچشمه عقل است. قرآن هم همینطور است و باید صفات ظلمانی را با شمشیر قرآن زد و از بین برد.

ادب متقین در مقابل قرآن؛ آرامش و خضوع برای شفا

لذا امیرالمؤمنین در خطبه متقین وقتی متقین را توصیف می کنند می فرمایند: «أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ‏ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ‏ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلا»(7) متقین شب ها ایستاده خبردار مقابل قرآن می ایستند، مؤدب قرآن را تلاوت می کنند و به روش ترتیل می خوانند. با عجله و شتاب و اضطراب نمی خوانند و در محضر قرآن آرام هستند. یکی از آداب بهره مندی قرآن این است که انسان آرام سر سفره قرآن بنشیند و عجله نکند. در روایات آمده است که اگر در محضر عالمی بودید که قلبش به نور قرآن و علم نورانی شده است، آرام زیر این درخت بنشینید، او میوه خودش را بر شما فرو می ریزد. در محضر قرآن هم آرام بنشینید که میوه های خودش را به دلتان برساند. و البته خود این قرآن میوه اش را به شما می رساند. قرآن زنده است؛ هم بیماری انسان را می شناسد و هم می داند این بیماری را چطور علاج کند. همانطوری که وقتی انسان مقابل امام رضا (ع) می ایستد امام رضا را یک طبیب حاذق می داند و می گوید شما که می دانید عیب من کجاست، نسخه من هم دست شماست، قرآن هم همین طور است. مشکل انسان را گاه با یک آیه حل می کند. بنابر این باید در مقابل قرآن با آرامش و خضوع حضور پیدا کنیم.

و در ادامه خطبه متقین حضرت اشاره می کنند: «يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم‏» متقین با قرآن قلبشان را محزون می کنند. این نشاط ها و غفلت های بی خود که در دل ماست حجاب ماست. حزن هم اگر برای دنیا باشد حجاب است. اما حزنی که با قرآن در دل انسان می آید حزن نورانی و موجب رشد است. متقین دوای درد و بیماریشان را از قرآن طلب می کنند و می گیرند. در همین جاست که حضرت می فرمایند از قرآن شفا بخواهید که قرآن بهترین شفا است. با این آداب می توان دوای دردها را از قرآن گرفت.

راه دریافت شفای قرآن القاء سمع

لذا راه رسیدن به شفای قرآن این است که انسان مودب در مقابل قرآن بیاستد و القاء سمع کند. قرآن شفای سنگین ترین و بزرگترین بیماری هاست. خدا این گوش و سمع را برای این به ما داده است که انسان القاء سمع کند که کلام خدا را بشنود و خوب گوش دهد. بعد آرام آرام کلام قرآن به سمع انسان می رسد. سمع در کسب علم حتی از چشم هم موثرتر است. اگر انسان گوش قلبش را به قرآن داد کلام خدا را آرام آرام می شنود. البته معصومین هم القاء سمعی خاص از قرآن دارند که در روایت حضرت فرمودند آنقدر «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را تکرار کردیم که آنرا از قائلش شنیدم. این سمع بدون حجاب است. ولی ما هم می توانیم با القاء سمع کلام الهی را از قائلش بشنویم اما با حجاب.

ما قرآن را از حجاب معصوم دریافت می کنیم. در دعای مهم تلاوت قرآن که به منزله اذن دخول بهره مندی از قرآن است – کم اینکه شما اگر بخواهید برای تشرّف به حرم اجازه داشته باشید باید اذن دخول بگیرید تا درهای حرم باز شود. قرآن هم مانند حرم است و اگر بخواهید درهای قرآن باز شود باید اذن دخول بگیرید - امام صادق(ع) می فرمایند قرآن «کَلامُکَ النّاطِقُ عَلی لِسانِ نَبیِّک»(8) است یعنی قرآن سخن توست لکن پیغمبر آن قدر با عظمت است که کلام تو بر زبان او جاری می شود. پیامبر در مقامی است که همه قوایش در اختیار خدای متعال است.

این مطلب در حدیث قرب نوافل که فریقین نقل کردند اشاره شده است که فرمودند: «اگر کسی واجبات را انجام داد، سپس نوافل را به کمال رساند، آن وقت به جایی می رسد که من دوستش می دارم و اگر دوستش داشتم «کُنتُ سَمعُهُ الَّذی یَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرُهُ الَّذی یَبصُرُهُ بِه وَ لِسانُهِ الَّذی یَنطِقُ بِه»(9) من زبان و گوش و دست او می شوم. معنایش -العیاذ بالله- این نیست که خدای متعال حلول در بنده می کند، بلکه با اراده خود انسان همه قوایش تحت اختیار خدا قرار می گیرد. آن وقت هر حرفی می خواهد بزند خدای متعال به زبان او حرف می زند. نبی اکرم(ص) در مقامی هستند که دستشان دست خداست و وقتی که افراد با او بیعت می کنند در بیعت خدای متعال هستند. یا در بحث جنگ بدر بود، حضرت سنگریزه ها را از دست امیرالمؤمنین گرفتند و به طرف دشمن پاشیدند. در اینجا خدای متعال می فرماید: «وَ ما رَمَیتُ اِذ رَمَیت وَلکِنَّ اللهَ رَمی»(انفال/17) زمانی که سنگریزه ها را پرتاب می کردی، شما این کار را نمی کردی بلکه این کار حضرت حق بود.

لذا نبی اکرم این کلام را بدون حجاب از خدا می شنود اما ما نمی توانیم بدون حجاب و واسطه این را بشنویم. واسطه ما وجود مقدس نبی اکرم(ص) هستند. البته شنیدن از نبی اکرم هم کار هر کسی نیست. یک بزرگواری از علمای بزرگ که خیلی با قرآن و نهج البلاغه مأنوس بودند می فرمودند: من نهج البلاغه امیرالمؤمنین را وقتی می خوانم گویا گاه دارم از امیرالمؤمنین می شنوم. بعضی خطبه ها را که مرحوم سید رضی کامل در کتاب نیآورده ، گویا می شنوم که امیرالمؤمنین دارند بقیه اش را می خوانند. و البته اگر انسان از امیرالمؤمنین نهج البلاغه را بشنود تا عمق قلب انسان انسان نفوذ می کند.

نتیجه این سخنان این که قرآن شفاست و سعی کنید بیماری های خودتان را با قرآن شفا دهید. هر وقت انسان احساس کرد دردی دارد، وضو بگیرد، دو رکعت نماز ایستاده بخواند و در نمازش ایستاده بخشی از قرآن را با ادب و القا سمع، بدون عجله و شتاب بخواند، نور قرآن به قلبش می رسد. السلام علیک یا اباعبدالله....

پی نوشت ها:

(1) التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 60

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 252

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 164

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 401

(6) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 273

(7) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 304

(8) مكارم الأخلاق، ص: 343

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 352