نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

جلسه چهاردهم فلسفه اصول فقه/ نقد دیدگاه مرحوم نائینی و واگذاری امور گسترده به تمدم مدرن مادی

متن زیر تقریر جلسه چهاردهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 17 آذرماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نقد نظریه مرحوم نایینی بیان می کنند که این نگاه به واگذاری حداکثری امر اجتماعی مومنین به تمدن غرب منجرخواهد شد. و قطعا نظامی ایجاد می شود که انسان مدرن با نیازهای مدرن و تعلقات مدرن درست می شود. در ضمن باید توجه کرد که بحث رجوع به عرف هم نیست بلکه رجوع به کارشناسی است که لایه های متعدد آن ملحدانه و کافرانه است. اگر به ریشه های اسناد بین المللی دقت شود مثل 2030 آنوقت روشن می شود که این برنامه های چه چیزی را دنبال می کند و آیا اینها منطقه مالانص فیه است یا خیر...

نقد دیدگاه مرحوم نائینی از زاویه موضوع شناسی

کلام در دیدگاه مرحوم نائینی بود که فرموده بودند که احکام تقسیم به ثابت و متغیر می شود و احکام متغیر عمدتا عرفیه محضه هستند و لذا باید از طریق عرف، اداره شود.

واگذاری حداکثری امور به مدرنیته، لازمه عرفیه محضه بودن حوزه احکام متغیر

در جلسه گذشته بیان شد که کلام ایشان از یک زاویه بازگشت به نگاه ایشان به امر حکومت است. ایشان دایره مأموریت حکومت را به صورتی تعریف کرده اند که می توان آن را به عرف واگذار کرد، درحالی که اگر دایره حکومت را گسترش دهیم، دیگر نمی توان این حوزه را به عرف واگذار کرد. چنانچه در دنیای مدرن -به خصوص پس از شکل گیری دولت-ملت و به خصوص پس از شکل گیری ایده توسعه،- گرچه دولت ها تصدی حداقلی دارند ولی مأموریت آنها برنامه ریزی حداکثری برای توسعه است، لذا نمی توان گفت که دین در حوزه حکومت دخالتی جز احراز عدم مخالفت قطعیه ندارد. اگر دولت با این گستره لحاظ شود، عمده تصرفات او در حوزه منصوصات است نه در حوزه مالانص فیه.

برای تبیین این جهت این نکته بیان شد که برنامه ریزی های کنونی ناظر به تحولات همه جانبه در جامعه انسانی برای نیل به یک مقاصد خاصی است که از آن به «توسعه» یاد می کنند. بنابراین اولا مقاصدی هم که در توسعه دنبال می شود، مقاصدی مادی و این جهانی است و ارتباطی به عالم آخرت ندارد. ثانیا تحولی که دنبال می کنند همه جانبه است و از لایه های بنیادین تا لایه های روبنایی و سبک زندگی را شامل می شود وثالثا تحولی در همه عرصه های حیات را دنبال می کنند.

آشکارترین جایی که برنامه های جهانی مدرنیته خود را نشان می دهد در اسناد جهانی 2030 است. این اسناد در سازمان ملل برای هماهنگی در کل دولت-ملت ها، برای تحول هماهنگ و همه جانبه، تنظیم شده است. برای اینکه روشن شود که این امر به اصطلاح عرفی در چه لایه هایی محاسبه و مطالعه می شود و چه اتفاقی در این اسناد رخ می دهد، باید اسناد پشت دست سندهای هفده گانه 2030 ملاحظه شده، آنگاه خود اسناد دیده شود و در قدم بعد الزامات آن هم مورد مطالعه قرار بگیرد.

تربیت انسان مدرن در دستگاه مدرنیته

همانطور که گفته شد مدرنیته به دنبال تحول همه جانبه برای رسیدن به یک مقصد خاص هستند و برای رسیدن به آن مقصد یکی از ارکان اصلی که درصدد هستند آن را متحول کنند بافت انسانی است. نمی توان جهان مدرن باشد ولی انسان آن سنتی باشد لذا انسان هم باید مدرن و متناسب با توسعه شود. یعنی همانطور که برای صنعت خاصی یک قطعه خاص با نقطه مختصات خاصی نیاز داریم و آن را مهندسی و طراحی می کنیم، برای توسعه هم نیاز به یک انسان خاصی دارند که آن را طراحی می کنند.

یکی از فیلسوفان معروف روشنگری تصریح می کند که انسان دو دوره داشته است؛ یکی دوره صباوت بوده است که انسان در این دوره قیّم داشته و نیاز به هدایت و سرپرستی داشته است ولی در دوره بعدی از صباوت بیرون آمده و نیازی به قیّم ندارد؛ در این دوره انسان باید با عقل انتقادی خودش بفهمد و تصمیم بگیرد. البته او کلیسا را قیّم انسان می دانسته است که در دوران کنونی دیگری نیازی قیمومیت آن ندارد ولی کلام او اختصاصی به کلیسا ندارد. بله، روشن است که اگر احبار و رهبان و هر عالمی اگر از بندگی خدای متعال فاصله بگیرد، نباید از ایشان تبعیت کرد ولی غرض او این نیست که حال که کلیسا از خدا فاصله گرفته است دیگر انسان ها نباید از آن تبعیت کنند بلکه مراد او این است که انسان از انبیاء علیهم السلام مستغنی شده است. طرح وی طرح استغناء از انبیاء علیهم السلام است.

او در ادامه می گوید در دوران روشنگری مهم ترین کاری که باید کرد این است که چنین انسانی تربیت شود که از احساسات و تلقی نیازمندی به هدایت و نیازمندی به قیّم بیرون بیاید و بفهمد که می تواند با عقل خودش در این عالم حرکت کند.

آنها انسان را برای توسعه سرمایه داری تربیت می کنند و حتی برای عواطف انسان نیز طوری برنامه ریزی می کنند که خرج توسعه سرمایه داری شود؛ یعنی همانطور که انرژی های مادی استخراج و فرآوری شده و خرج توسعه می شود، عواطف و احساسات انسان را نیز در یک برنامه ای، خرج توسعه سرمایه داری می کنند.

روشن است که مغالطات زیادی در کلمات او وجود دارد، مثل اینکه راه انبیاء علیهم السلام را غیر عقلانی تصویر کرده است و آن را مربوط به دورانی می داند که عقل بشر در دوره کودکی خود بوده است، و در دورانی که عقل بشر به بلوغ رسیده دیگر نیازی به انبیاء علیهم السلام نمی بیند، درحالی که روشن است که انبیاء علیهم السلام از اساس با عقل انسان کار دارند و عقل انسان را رشد می دهند. «لیصیروا لهم دفائن العقول»؛ ضمن اینکه در مسیری که آنها تعیین می کنند انسان با عقلانیت خود عمل نمی کند بلکه انسان عقلانیت خود را از تحت ولایت انبیاء علیهم السلام خارج کرده و تحت ولایت اولیاء طاغوت می برد.

بنابراین یکی از مأموریت های اصلی خود را تربیت انسان متناسب با عصر روشنگری میدانند و بعد از این که کم کم دولت-ملت ها شکل گرفت و آموزش رسمی تحولاتی پیدا کرد، آنها شهر متناسب با خود را درست کردند که در آن کارها تخصصی شده و مأموریت مدارس را هم تربیت یک انسان شهروندی می دانند که نظم شهری را بپذیرد و تخصص خاصی داشته باشد تا بتواند در این شهر زندگی کند.

ناسازگاری گستره مدرنیته با دین شناسی

تا اینجا این نکته بیان شد که عرصه تصرفات و مدیریت دولت های مدرن بسیار گسترده است و درصدد تغییر همه چیز، من جمله انسان هستند. یعنی در ابتدا ظاهر کار این است که توسعه برای انسان است درحالی که در مدیریت دولت های مدرن، انسان هزینه توسعه می شود. غربی ها احساس می کنند می توانند همه چیز را تغییر دهند؛ شیطان می خواهد، انسان را مسخ کرده و به طور کلی عوض کند. لذا به خدای متعال عرضه داشت: «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ.»

مدیران جامعه جهانی متناسب با نظم دولت-ملت درصدد تربیت انسان خودبنیاد شهروند هستند و اگر تناسب دولت-ملت عوض شده و حکمرانی از طریق فضای مجازی آغاز شود، به دنبال تربیت انسان مدرن مسلط به زیست در فضای مجازی خواهند بود. این فاصله گذاری هایی که با موج سواری بر ویروس کرونا انجام می دهند به همین جهت است که کم کم انسان متناسب با حکمرانی فضای مجازی تربیت شود.

درنتیجه این تصرف همه جانبه که همه عرصه های حیات، -از عمیق ترین لایه ها تا روبنا ها- را یک مدیریت هماهنگ می کنند و یکی از ارکان آن تربیت انسان متناسب با تحولات است، نمی تواند حوزه مالانص فیه باشد. مگر اینکه دین را امر خیلی حداقلی و محدود بدانیم و آن را فقط مربوط به نسبت باطنی انسان با خدای متعال دانسته و به صورت کلی دین را از عرصه حیات اجتماعی حذف کنیم. بی تردید مرحوم نائینی و سایر فقها چنین دینی را نمی پذیرند و اعقتاد مرحوم نائینی به دین، اینچنین نیست.

اگر «دین» جریان «الوهیت، ولایت، شریعت» باشد و ظاهر دین داری تمسک به «شرایع اخلاقی، اعتقادی و عملی» باشد و باطن آن هم «تولی و تبری» و سرّ آن هم «سجده» در مقابل خدای متعال باشد، و «شأن شارع» هم شأن «سرپرستی همه جانبه رشد» و تقرب انسان بدانیم، دیگر به هیچ وجه نمی توان گفت که حوزه احکام متغیر که در مدیریت آن فعلا در دست دستگاه مدرنیته است، حوزه مالانص فیه و عرفیه محضه باشد.

مراد از «عرف» در عرفیه محضه بودن حوزه احکام متغیر

نکته دیگری که باید مورد دقت قرار گیرد این است که مراد از عرفیه محضه چیست؟ آیا مراد این است که میل مردم حاکم باشد؟ با رأی گیری و مشورت این امور را اداره می کنند؟ البته چون مردم نمی توانند در هریک از مسائل رأی و نظر بدهند، نمایندگانی انتخاب می کنند که در هر مسئله ای رأی و نظر خود را بر اساس اهواء بیان می کنند؟ یا اینکه مراد این است که نباید میل و اهواء مردم حاکم باشد بلکه باید با کار کارشناسی و تخصصی امور را اداره کرد؟ در این صورت مراد از عرف، عرف کارشناسی است. یعنی حوزه مالانص فیه عمدتا حوزه دخالت علم است و محدود دخالت عقلانیت مستقل است، که همان عقلانیت خودبنیاد کانت است.

به عبارت دیگر مراد از اینکه عرفیه محضه است، این نیست که عرف عوام اداره حکومت را بدست بگیرند و حکومت به صورت عوامانه اداره شود؛ بلکه مراد این است که حکومت باید بر اساس کارشناسی و تخصص و علم اداره شود. لذا در واقع کشور به دست کارشناس و متخصص سپرده می شود، لکن به دلیل اینکه شورویت محقق شود این کارشناس ها باید نمایندگان مردم هم باشند؛ درحالی که اگر کارشناسی محض باشد، رأی مردم هم جایگاهی نخواهد داشت. بنابراین نمایندگان، کارشناس و به تعبیر قدماء اهل حل و عقد هستند، و بر اساس کارشناسی و علم عمل می کنند و شیوه اداره آنها ارتباطی به دین ندارد مگر در این سطح که نباید مخالفت قطعیه با دین داشته باشد.

ممکن است گمان شود که مراد از عرفیه محضه صرف کارشناسی نیست، بلکه مراد این است که باید حکومت به شیوه عقلائی اداره شود؛ در این صورت باید به شیوه و بنائات عقلاء پرداخته و بررسی کرد که بنائات عقلائیه به چه صورت شکل می گیرد؛ این بحث در جای خود به صورت مفصل باید دنبال شود ولی به صورت خلاصه می توان گفت که بنائات عقلائیه از ترکیب عقل عمل و عقل نظر شکل می گیرد (مراد از عقل در اینجا عقل در مقابل علم نیست بلکه عقلی است که شامل علم هم می شود).

در اداره حکومت هم عقلا برای برنامه ریزی ابتدا یک غایاتی را لحاظ می کنند؛ روشن است که اگر غایتی ملاحظه نشود برنامه ریزی بی معنی خواهد بود زیرا برنامه ریزی حتما معطوف به یک غایاتی صورت می گیرد و «باید» ها را مشخص می کند، نه اینکه «هست» ها را مشخص کند. بعد از ملاحظه غایات اصلی این این غایات تبدیل به نظام پیچیده مقاصد می شود و از طرفی یک محاسبات خاصی بهترین راه برای رسیدن به مقاصد را انتخاب می کنند.

این برنامه ریزی عقلائی ممکن است به صورت ساده صورت پذیرد؛ مثل اینکه یک شخصی برای زندگی خودش با یک سری محاسبات عادی، برنامه ای را محقق می کند؛ اما در جامعه و مخصوصا وقتی در مقیاس جامعه جهانی ملاحظه شود از شکل ساده و بسیط، تبدیل به رشته های متعدد تخصصی می شود. یعنی هم عقل عمل آن تبدیل به علوم عملی و علوم انسانی می شود، -که تشخیص خوب و بد میدهد و غایات مطلوب را مشخص می کند و رفتار های متناسب را تعریف می کند.- و هم عقل نظر آن تبدیل به ده ها رشته تخصصی می شود.

باید توجه داشت که این محاسبات نظری ترتب طولی دارند. یعنی در یک مرحله مبانی برنامه ریزی توسعه را معین می کنند و بر اساس آن چشم انداز و راهبرد کلان می نویسند و در مرحله بعد یک دستگاه عظیم تخصصی این راهبرد ها را سیاست گذاری می کنند و در مرحله بعد یک دستگاه بزرگتری این سیاست ها را کمّی کرده و تبدیل به برنامه می کند.

بنابراین اگر هم فرض کنید که اداره حکومت به شیوه عقلائی است بازهم بازگشت به علم و کارشناسی دارد و در واقع این علوم عملی و علوم نظری هستند در یک فرآیند بسیار پیچیده و لایه های گسترده، برنامه جامعه جهانی را معین می کنند.

بررسی سند 2030 و فرآیند شکل گیری آن

اگر کتاب مبانی برنامه چهارم توسعه را ملاحظه کنید -که برای فهم برنامه ریزی دولت ها حتما لازم است مطالعه شود- روشن می شود که چه مراحلی طی شده و چه تخصص هایی در چه لایه هایی کار کرده اند، تا به برنامه رسیده اند؛ ضمن اینکه در این برنامه به خیلی از لایه ها پرداخته نشده یا نخواسته اند در این کتاب آن لایه ها را ذکر کنند. حال باید دید که در تنظیم اسناد هفده گانه بین المللی چه فرآیندی را پی گیری می کنند! آنها مبانی ایدئولوژیک و اعتقادی و آرمان های اساسی خود را در لایه های تخصص فرآوری می کنند و آن آرمان ها را تبدیل به یک عقلانیت می کنند و این عقلانیت عملی و نظری تبدیل به برنامه زندگی می شود. وقتی آرمان های آنها فرآوری شده و تبدیل به برنامه می شود، دیگر نمی توان آن ایدئولوژی را در عقلانیت و برنامه مشاهده کرد ولی کاملا بر اساس همان آرمان ها شکل گرفته است.

بنابراین عرفیه محضه بودن حکومت به این معنی نیست که یک خانی در اداره یک روستایی یا بزرگ یک قبیله در اداره قبیله با یک محاسبات ساده ای عمل می کند و آن محدوده را اداره می کند؛ بلکه وقتی عرفیه محضه در دنیای کنونی ملاحظه شود، به این صورت است که ده ها و بلکه صدها رشته تخصصی، در یک فرآیندی بهم گره می خورند تا یک برنامه بزرگ نگاشته شود.

در مقدمه سند 2030 فرآیندی که برای رسیدن به این برنامه طی شده است، آمده است. در لابلای این فرآیند، در یک جا آمایش سرزمینی کرده است و ابتدای آمایش سرزمینی می گوید که در سال 62 که اولین برنامه در حال تدوین بود جهان دو قطبی بود و از دو نظام مارکسیستی سرمایه داری تشکیل می شد، و برنامه هم متناسب با همین آمایش بود ولی در این برنامه، جهان تک قطبی است؛ یعنی یک نظام مسلط به دنیاست و برنامه 2030 هم متناسب با همین شرایط، شکل گرفته است، و بقیه دنیا باید با او هماهنگ باشند.

بنابراین در همان ابتدا کدخدائی استکبار بر عالم را پذیرفته اند و متناسب با آن برنامه 2030 را شکل داده اند در حالی که می توان در مقابل گفت که در گذشته جهان دو قطبی بود و بعد از انقلاب اسلامی جهان سه قطبی شد و انقلاب موجب حذف یک قطب گردید و در این دوران یک دو قطبی جدید بر محور دو تمدن شکل گرفته است؛ یکی تمدن اسلامی و دیگری تمدن مادی.

نظریه برخورد تمدن هانگتینتون -که مبنای سیاست خارجی آمریکا و اروپا شد، و جنگ بر علیه دنیای اسلام را بر اساس همین نظریه برپا کرده اند،- بر همین اساس شکل گرفته است؛ او می گوید بعد از فروپاشی شوروی و کمونیزم،  نزاع و درگیری ها بر پایه تمدن ها شکل می گیرد؛ سپس وی تمدن های 9گانه ای را نام برده و می گوید مهم ترین آنها دو تمدن است؛ یکی لیبرال دموکراسی با لیدری آمریکا و اسلام با لیدری جمهوری اسلامی.

بنابراین گرچه در ظاهر برنامه های غربی ها، هیچ ایدئولوژی، آرمان و عقیده ای حکومت نمی کند و ظاهرا برای آنها هم حوزه مالانص فیه هستند ولی در واقع ایدئولوژی های خود را کاملا بر برنامه ها حاکم می کنند و این حوزه را کاملا به صورت ایدئولوژیک اداره می کنند.

در سند 2030 وقتی به چشم انداز قدرت بین المللی ایران رسیده اند، حق و باطل را آمیخته و به صورتی بیان می کنند که باطل غالب شود؛ در مفروض چهارم گفته اند: «اين مفروض، منادي اين ذهنيت فلسفي است که بين مطلوبيت آرماني و واقعيت ممکن، نوعي سازگاري تلفيقي انجام دهد؛ در نتيجه گرچه سياست، اصالتا معطوف به قدرت و در جهت تأمين نياز عرفي جامعه است، اما با ارزش‌هاي اخلاقي مي‌آميزد»

این نکته که در این مفروض چهارم آمده است که در برنامه ریزی برای مطلوب باید واقعیت را هم ملاحظه کرد و آرمانی را لحاظ کرد که در یک بازه زمانی خاص قابل دسترسی باشد، تمام است؛ لکن اینکه می گوید سیاست در جهت تأمین نیاز عرفی جامعه است، -که مرحوم نائینی هم همین را بیان فرموده اند- صحیح نیست زیرا سیاست برای تأمین نیاز عرفی نیست بلکه سیاست برای تأمین پرستش است، خواه پرستش دنیا یا پرستش آخرت. یعنی این امر را ابتدا غیر ایدئولوژیک جلوه می دهد و بعد امتیاز هم می دهد که در این سند ارزش های اخلاقی شما هم تأمین می شود، درحالی که وقتی ارزش های ما مبنا قرار نگرفت بلکه غایات ممکنی که در برنامه 2030 به دنبال تحقق آن هستند اصالت پیدا کردند، پس ارزش های اخلاقی جامعه هم به سمت همان غایات منحل شده و تغییر پیدا می کند.

بنابراین لایه های عقلانیت عملی و نظری -که صدها و بلکه هزاران رشته کارشناسی و صدها هزار کتاب و مقاله علمی دارد- در یک فرآیندی بهم ترکیب شده و پشتیبان برنامه هایی برای اداره جامعه می شود؛ روشن است که این گستره عظیم را نمی توان مالانص فیه دانست.