نسخه آزمایشی
یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403 - Sun, 28 Apr 2024

شب دهم حرم مطهر/ مفهوم و حقیقت اطاعت خدای متعال، راه رسیدن و ثمره آن

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 17 شهریور ماه 98 است که در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خداوند می فرماید هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای دعوت مردم به اطاعت؛ که این اطاعت هم به اذن خداست. ما در عرض اطاعت خدا دستور دیگری نداریم و اگر گفته شده «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» یعنی «اطیعوا الله و اطیعوا الله» منتها وقتی ما می خواهیم به مقام اطاعت خدا در بیاییم چون وحی به ما نمی شود و امر و نهی خدا را نمی دانیم باید از اطاعت نبی خدا به مقام طاعت خدای متعال برسیم. معنای حقیقی اطاعت از خداوند این است که اگر نبی اکرم داوری کرد آن را بپذیرید و حتی در دلتان هم نارضایتی نداشته باشید. اطاعت یعنی پیامبر خدا هر فرمانی داد ولو اینکه سخت و سنگین بود شانه زیر بار این تکلیف بدهید و تردید هم نکنید. اگر کسی به این مقام رسید ثمره آن این است که ثبات قدم در راه پیدا می کنند و خدای متعال به خاطر این اطاعت، اجر عظیم به او داده و او را به راه مستقیم هدایت می کند. همچنین اگر از خدای متعال اطاعت کنند با انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین همنشین خواهند شد که همنشینان بسیار خوبی هستند.

رسیدن به مقام طاعت خدای متعال

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. در آیات سوره مبارکه نساء خدای متعال می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه »(نساء/64)، هیچ پیامبری را نفرستادیم الا برای این که مردم او را اطاعت کنند و مقام طاعت نسبت به این پیامبر خدا داشته باشند و البته این اطاعت هم به اذن خداست. خدای متعال هم تکوینا یک چنین اجازه ای را داده و هم تشریعا اجازه داده که از انبیائش اطاعت بشود. دلیلش هم این است که اطاعت از انبیاء همان اطاعت از خداست. آنها از خودشان هیچ فرمانی نمی دهند، پس یا فرمان خدای متعال را ابلاغ می کنند و یا اگر آنجایی که اختیار به آنها داده شده تا دستوری به جامعه بدهند عینا آن چیزی را که رضای خداست انجام می دهند، مقام عصمت یعنی همین، یعنی از خودشان هیچ ندارند. لذا خدای متعال انبیاء را که می فرستد برای این است که دیگران مطیع انبیاء بشوند و غرض اصلی هم مطیع خدا شدن است.

ما در عرض اطاعت خدا دستور دیگری نداریم. اگر گفته شده «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»(نساء/59) یعنی «اطیعوا الله و اطیعوا الله»، منتها وقتی ما می خواهیم به مقام اطاعت خدا در بیاییم راه چیست؟ به ما که وحی نمی شود و امر و نهی خدا را که ما نمی دانیم! خدای متعال انبیاء را می فرستد که ما به مقام طاعت خدای متعال برسیم، لذا خداوند به پیامبر می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ  بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم» (نساء/64)، شما رسول خاتم هستی و همه انبیاء مقدمه بودند، آنچه ما به همه انبیاء داده بودیم به نحو کامل و جامع  به شما دادیم، ما شما را فرستادیم برای این که دست مردم را بگیری و به مقام طاعۀ الله برسانی و طاعت تو مسیر رسیدن امت به طاعت الله است.

پس همه ما باید به مقام طاعت برسیم. یعنی این امتی که خدا به حضرت دادند که میلیاردها انسان هستند و در طول قرنها می آیند، همه اینها باید به وسیله این پیامبر به مقام طاعۀ الله برسند. این رسالتی که حضرت دارند دامنه اش بسیار وسیع است و یک ظرفیتی است که همه مردم در ذیل این پیامبر می توانند به مقام طاعت برسند.

در آیات بعد خداوند توضیح می دهد که اگر کسی در مقام طاعت بود چه حاصلی برایش خواهد داشت. می فرماید: ما شما را فرستادیم که این امت تاریخی که به دنبال شما می آیند را به مقام طاعت و بندگی خدا برسانید و این یک بشارت خیلی بزرگی است. ما گاهی خیال می کنیم بنده و عبد شدن مقام کوچکی است. اگر خدای متعال ما را رها بکند بنده نفس و شیطان می شویم و اینطور نیست که امرمان دائر باشد بین خدا بودن و بنده بودن. ما مخلوق و ضعیف هستیم، یک نصف روز آب و غذا به ما نرسد از پا در می آییم. این کر و فرها همه اش بیخود است و ما ضعیف هستیم.

نقل شده بهلول به هارون الرشید گفت: اگر تو در وسط بیابان گرفتار شدی و آب نبود به گونه ای که داشتی در اثر عطش می مردی چه کار می کنی؟ چی می دهی تا یک جرعه آب به دست بیاوری؟ گفت: حاضرم نصف حکومتم را بدهم تا یک جرعه آب به دست بیاورم! بهلول گفت: حالا اگر این جرعه آب را خوردی و دفع نشد و داشتی می میردی، آن وقت چه؟ گفت: نصف دیگرش را هم می دهم که دفع بشود!

همه این چیزهایی که ما داریم از ناحیه خدای متعال است، لذا اگر خدای متعال دستمان را نگیرد و پیامبری نفرستد که در مقام عبودیت خدا و عبد مطلق اوست، ما به دنبال دیگران راه خواهیم افتاد. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً»(احزاب/45-46)، اگر خداوند این چراغ روشن را پیش روی ما روشن نکند و این دعوت کننده را نفرستد، سر و صداهای دیگر ما را می برد چون شیطان و نفس و دنیا ما را به خود دعوت می کنند. خدای متعال این پیامبر را فرستاده او هم از طرف خدا ما را دعوت کند، منتها یک گوشی می خواهد که انسان دعوت او را بشنود.

در آیاتی که در سحرها گفته شده بخوانید، آمده است که «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي  لِلْإِيمانِ  أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا»(آل عمران/193) این منادی خداست که دعوت می کند و ما را صدا می زند. بنابراین این پیامبری که خدا فرستاده بالاترین نعمت است. خداوند می فرماید: این پیامبر را فرستادیم که مردم با اطاعت ایشان به مقام طاعت و بندگی برسند. طاعت الهی اینطوری درک می شود، اگر هم وارد محیط طاعت و بندگی خدا نشدیم مطیع نفس و بنده شیطان می شویم. شیطان آن کسانی را که بنده خدا نمی شوند برده خودش می کند. این دو آیه قرآن را ملاحظه فرمودید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين  * وَ أَنِ اعْبُدُوني  هذا صِراطٌ مُسْتَقيم »(یس/60-61)، سوم ندارد ، لذا انبیاء آمده اند تا ما را عبد خدا کنند و شرافتی بالاتر از این نمی شود که انسان عبد او باشد.

حقیقت توبه

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ  بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم »، شما پیغمبری هستید که 124 هزار پیامبر مقدمه بودند تا شما بیایید، شما معلم انبیاء در عالم ارواح بودید و همه انبیاء شاگردان شما بوده و به آن افتخار می کنند، حالا با این اوصاف اگر یک آدمی مثل من اطاعت از این پیامبر نکرد فقط به خودش ظلم کرده است.

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم » آنهایی که از اطاعت شما خارج شدند به خودشان ستم کردند، حالا اینها چه باید بکنند؟ «جاؤُكَ  فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيما»(نساء/64)، اگر وقتی به خودشان ظلم کردند و از شما جدا شدند، سرشان را نینداختند پایین که بروند، بلکه وقتی از شما تخلف کردند برگردند و هم خودشان استغفار کرده و هم این که شما برایشان استغفار کنید، خدای متعال را تواب و رحیم خواهند یافت. یعنی مقام توبه الهی و مقام رحمت الهی شامل حالشان می شود. چون وقتی ما گناه می کنیم، طبق آیات دو تا توبه خدا در مورد عبد دارد، یکی قبل از توبه عبد و یکی بعد از توبه عبد، در واقع اول خدای متعال یک توجهی به بنده می کند، وقتی این توجه صورت گرفت، عبد هم می تواند غفلت کند هم می تواند این رحمت الهی را دریافت کند، اگر آن توبه الهی را دریافت کرد رو به خدا برمی گردد و یک نسیم رحمتی به سمت او می وزد مثل همین نسیم هایی که الان می وزد.

در این مجلسی که الان ما نشستیم توبه خداست، یعنی خدا به ما رجوع کرده و ما را به اینجا آورده است، اگر قدرش را بدانیم می توانیم از این فرصت استفاده کرده و آنچه از خدا و رسول خدا فاصله گرفتیم را دوباره برگردیم و زندگی مان را رو به خدا تغییر بدهیم. اگر زندگیمان را تغییر دادیم آن وقت توبه مجدد خدای متعال شامل حال ما می شود و از ما دستگیری کرده و ما را سیر می دهد. در این سیر علاوه بر اینکه همه نقص هایمان جبران می شود به ما اضافه هم می شود، به گونه ای که گویا هیچ گناهی نبوده است!

می فرماید: اگر اینها به خودشان ظلم کرده و از مقام طاعت شما خارج شدند، حالا اگر برگردند و خودشان استغفار کنند، شما هم برای آنها استغفار کنید. در جلسه گذشته اشاره شد که ما وقتی از پیامبر خدا جدا می شویم وقتی دوباره می خواهیم برگردیم، یک کاری خودمان باید انجام بدهیم برای این که سر پله اول بازگردیم، یک کاری هم حضرت باید انجام بدهد، پس استغفار ما به تنهایی کافی نیست. کسی که از حضرت فاصله می گیرد و گناه می کند غیر از این که خودش باید توبه و استغفار کند تا سر پله اول برگردد، حضرت هم باید یک باری بردارند تا ما برسیم. «وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيما»، وقتی پیامبر برای آنها استغفار می کنند خدا را تواب و رحیم خواهند یافت. پس رحمت خدا و توبه و رجوع خدای متعال شامل حال همه اینها می شود و این توبه دوم خدای متعال است.

شرط رسیدن به ایمان و اطاعت الهی

خدای متعال یک بیان عجیبی دارند که در واقع توضیح این است که طاعت خدا یعنی چه؟ در زیارت قمر بنی هاشم می خوانیم که «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ» ، در این زیارت ده ها صفت فوق العاده برای حضرت ذکر شده که سه تایش این است: العبد، الصالح و المطيع للَه. اینکه چه کسی عبد است و چه کسی صالح را من الآن نمی خواهم عرض کنم. بحث من روی مقام طاعت نسبت به خدا و رسول و ائمه است.

«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم »(نساء/59) این دستور معنایش این است که اطعیوا الله و اطیعوا لله و اطیعوا الله! اگر کسی بخواهد به مقام طاعت خدا برسد باید از امیرالمومنین اطاعت کند و راه دیگری وجود ندارد. الحمدالله به یک نسبتی خدا به ما لطف کرده و همه مان در مقام طاعت هستیم، ولی یک پیچ و خم ها و یک گردنه هایی دارد که یک عده خاص از آن عبور می کنند. اینجاست که ما وقتی قمر بنی هاشم را می خواهیم توصیف کنیم امام صادق علیه السلام می فرمایند: برو نزد حضرت و بگو: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ».

این مقام طاعت را خدای متعال گذاشته و می فرماید: ما پیامبر فرستادیم برای این که شما به مقام طاعت برسید، اگر هم نرسیدید به خودتان ظلم کردید. البته راه را هم باز گذاشتیم و اینطور نیست که اگر کسی به خودش ظلم کرد و از حضرت فاصله گرفت، همیشه طرد شود. ممکن است یک عمر هم انسان خدای نکرده فاصله بگیرد اما راه برای برگشت به مقام طاعت باز است. بعد خدای متعال می فرماید: این طاعت یعنی این «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُون »(نساء/65)، این هم از آن قسم های لطیف است، خدای متعال یک وقتهایی محبت آمیز با حضرت صحبت می کنند و اینجا یکی از آنهاست. می فرماید: پیامبر ما، ما شما را فرستادیم، قسم به پروردگارت که رب تو همه عالم را براساس تربیت شما پیش می برد.

در یک جایی خدا می فرماید: قسم به جان تو پیامبر ما که اینها ایمان نمی آورند و حقیقت ایمان به اینها عطا نمی شود، چون چشیدن طعم ایمان کار آسانی نیست. در روایت فرمود: «حَرَامٌ  عَلى  قُلُوبِكُمْ  أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ حَتّى  تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا»(1)، خدای متعال محروم کرده قلب را از این که شیرینی ایمان بالله را بچشد الا این که زاهد در دنیا بشود و دامنش را از دنیا بتکاند. پس اگر دست و دامن و دلش را از دنیا تکاند، به او طعم ایمان را می چشانند.

در اینجا هم حضرت می فرماید: ایمان چیزی نیست که آسان به دست بیاید. اگر کسی بخواهد مومن شود، نور ایمان در قلبش بیاید و وارد وادی ایمان بشود «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُم »(نساء/65)، باید در هر امری که با هم اختلاف دارند چه امر اعتقادی و چه غیر اعتقادی، چه کوچک و چه بزرگ، شما را حَکَم قرار بدهند، «ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» و هر حکمی که تو کردی اینها حتی در دلشان هم احساس ناراحتی نکنند، نه این که اظهار نکنند بلکه در دلشان هم ناراحت نباشند.

شأن نزول آیه این است، زبیر که ظاهرا پسر عمه حضرت هم بودند و در جنگ جمل مقابل امیرالمومنین قرار گرفتند، با یک کسی سر آب مزرعه شان اختلاف داشتند که این آب را اول چه کسی استفاده کند و دوم چه کسی! آمدند محضر حضرت و ایشان حکم کردند که زبیر تو اول آبیاری کن بعد همسایه تان، آن فرد رفت بیرون و با خود گفت: به نفع قوم و خویشش حکم کرده! آیا این آدم مومن است؟! خدای متعال تقسیم کائنات را به دست این پیامبر گذاشته و ایشان آب را هم بر اساس حکم خدا تقسیم می کند، بعد تو می گویی این به نفع قوم و خویشش حکم کرده؟! انقدر پیامبر را قبول داری؟!

جنگ حنین بعد از فتح مکه اتفاق افتاده و دو هزار نفر از مشرکینی که تازه مسلمان شدند به سرکردگی ابوسفیان در این جنگ شرکت کردند. بعد از پیروزی مسلمانان غنایم زیادی به دست آمد و وقتی حضرت غنایم را تقسیم کردند تقریبا همه غنایم را به این تازه مسلمان های قریش و اهل مکه دادند، پس چیزی برای اهل مدینه که در جنگ ها کنار حضرت بودند و گرسنگی ها و تشنگی ها کشیدند، نماند. اینها هم همین حرف را زدند و گفتند: پیامبر هرچه بود به قوم و خویش هایش داد! چون حضرت از قریش بودند.

این روایت در کافی آمده است، اینها آمدند پیش سعد بن عباده و به او گفتند برویم محضر حضرت و بگوییم اگر خدا حکم کرده ما حرفی نداریم اما اگر شما حکم کردید ما قبول نداریم! آمدند محضر حضرت و سعد بن عباده گفت: آقا، اینها حرفشان این است. حضرت فرمود: حرفتان حرف بزرگ و رئیستان است! گفتند: آقا، شما رئیس ما هستی! به تعبیر من حضرت گفتند: اگر من رئیس شما بودم که این مزخرفات را نمی گفتید! امام صادق علیه السلام فرمود: «فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُم »(2)، تمام نورانیتی که در بدر و احد و خیبر به دست آورده بودند، همه این نور را خدا ازشان گرفت. آیا این طرز حرف زدن با پیامبر خداست؟!

پیامبر خدا ابوالقاسم است. به امام رضا علیه السلام عرض کرد: آقا ابوالقاسم یعنی چه؟ قاسم یعنی تقسیم کننده. حضرت فرمودند: نبی اکرم اول یک پسری داشتند به نام قاسم و در عرب رسم بوده که کنیه می گذاشتند، پس حضرت را هم ابوالقاسم صدا می زدنند. عرض کرد: آقا، اگر ما را لایق می دانید بیشتر بگویید! حضرت فرمود: مگر شما نشنیدید که حضرت فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»(3) من و امیرالمومنین دو پدر این امتیم. بعد فرمودند: نبی اکرم نسبت به امیرالمومنین ابوت داشت و پدر معنویشان بود.

در خطبه قاصعه هست که حضرت فرمود: من در دامن پیامبر بزرگ شدم، ایشان هر روز مکارم اخلاق را به من اظهار می کرد و می فرمود باید متصف به این مکارم بشوی. پس نبی اکرم پدر امیرالمومنین اند و امیرالمومنین هم قاسم الجنه و النار هستند و این را فریقین نقل کردند. «أَنَّ عَلِيّاً قَاسِمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار»، خدای متعال نبی اکرم را ابوالقاسم قرار داده چون امیرالمومنین که تقسیم همه بهشت و جهنم دست اوست، در دامن ایشان بزرگ شده، آن وقت شما حاضر نیستید تقسیم غنایم را به دست ایشان بدهید؟!

«فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُم » وقتی امتحان پیش می آید خیلی عجیب است. اینهایی که در احد و بدر و بعضی هایشان در این جنگ های سخت کنار حضرت بودند، حالا سر تقسیم غنایم با حضرت چالش پیدا می کنند. البته حدیث ادامه دارد، حضرت آمدند و نشستند و اینطور با اینها صحبت کردند. از حقوق خودشان برای اینها گفتند، از حقوق اینها بر خودشان گفتند و اشکشان جاری شد، بعد فرمودند: حالا این تقسیم من غیر عادلانه بود؟! الان قریش با اسب و شتر و شمشیر به مکه می روند، شما هم دارید به مدینه می روید اما با که؟ شما با من به مدینه می روید آیا من به اندازه اسب و شتر نمی ارزیدم؟! آیا خوب بود که بعد از فتح مکه من می رفتم و در مکه می ماندم و شما را رها می کردم؟!

رسول و امام، تنها ترازوی حق

قرآن می فرماید: پیامبر ما اینها ایمان نمی آورند مگر اینکه در منازعات، شما را حَکَم قرار بدهند و هر حکمی کردید حتی در دلشان هم احساس ناراحتی نکنند و تسلیم محض شما باشند «وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً». اگر ترازوی انسان غیر از نبی اکرم بود انسان با حضرت نزاع پیدا می کند. همه ما یک ترازویی داریم که دائما داریم با آن تراز می کنیم، یک لقمه در دهانمان می گذاریم بعد با خود می گوییم که بخوریم یا نخوریم، می خواهیم یک خانه بخریم با خود می گوییم می ارزد یا نمی ارزد. یک عده ای ترازوهایشان متصل به خداست، مثلا ماه رمضان می خواهد لقمه را بگذارد دهانش اما می گوید خدا راضی نیست، حالا یا از جهنمش می ترسد یا به بهشت خدا دل بسته یا نه به خاطر اینکه خدا دوست ندارد این کار را نمی کند.

اگر محبت خدای متعال بر همه وجود انسان غالب شد، ترازوی آدم می شود خدای متعال پس هر چه را می خواهد وزن کند می گذارد در ترازوی محبت خدا که آیا او دوست دارد یا نه، چنین کسی مکروه هم انجام نمی دهد، خواب بی وقت نمی کند، غذای حرام نمی خورد و به حقوق مردم تعدی نمی کند.

ولی اگر در کنار خدا یک چیزهای دیگری را هم آدم دوست داشت، وقتی می خواهد ترازو کند نمی تواند به نفع خدا ترازو کند، چون دنیا را هم دوست دارد، حالا اگر دنیا را بیشتر دوست داشت همیشه به نفع دنیا ترازو می کند و آرام ارام از خدا فاصله می گیرد. این که فرمود: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ »(بقره/165)، یعنی ممکن است غیر از خدا را یک موقعی دوست داشته باشد اما بیش از همه چیز خدا را دوست می دارد. پس نکته اش این است که اگر محبت غیر خدا غالب شد دیگر نمی شود بندگی کرد.

تسلیم وقتی حاصل می شود که وقتی رسول الهی داوری می فرمایند، انسان هیچ اعتراض باطنی نداشته باشد و ترازوی وجود انسان نبی اکرم بشود. «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ»، «وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ  وَ فِيكُمْ  وَ مِنْكُمْ  وَ إِلَيْكُم »، هر وقت می خواهید حق را ترازو کنید با امام ترازو کنید، اگر انسان به حدی به امام تعلق پیدا کرد که تمام ترازویش بشود امام، آن وقت هرچه را بخواهد بسنجد با امام می سنجد و هیچ وقت بر خلاف امام حکم نمی کند. هیچ وقت هم در مقابل حکم امام نه اعتراض می کند و نه دلتنگ می شود بلکه با کمال وجود قبول می کند، چون ترازویش همین را می گوید.

این که امام صادق علیه السلام در مقام قمر بنی هاشم به ما گفتند که بایستید و به عنوان اذن دخول اینطوری بگویید: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ»، یعنی همین، یعنی شما با همه وجود در اختیار سیدالشهداء بودید و به حکمی که ایشان می کرد حتی در دلتان اعتراض نمی کردید. یک موقعی حکم ها ساده است، مثل اینکه به آدم می گویند نماز بخوان و روزه بگیر، ولی یک موقعی به آدم می گویند بیا عاشورا و فرمانده لشکر شو، در این صحنه سخت خیلی ها با حضرت کنار نیامدند و گفتند آقا نروید که خطر دارد، اگر می روید زن و بچه با خود نبرید.

پس خدای متعال می فرماید: ما پیامبر فرستادیم که مطیع او بشوید، از او اطاعت یاد بگیرید و با او به مقام طاعت برسید. اگر هم از طاعت او خارج شدید به خودتان ظلم کردید. این طاعتی که ما از شما می خواهیم یعنی هر حکمی حضرت کرد در دل هم انسان احساس نگرانی و دلتنگی نکنید ولو حکم خیلی سخت باشد. بعد خدای متعال در آیه بعد به یک دستور خیلی سخت اشاره می کند و می فرماید: ولو ما این کار را نکردیم و نسبت به شما این تکلیف سخت را قرار ندادیم، ولی اگر این تکلیف سخت را هم می کردیم، اگر شما اطاعت می کردید و به موعظه ما گوش می دادید، به نفعتان بود و خیر شما هم در آن بود.

این تکلیف سخت چیست؟ در آیه بعد خدای متعال می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ»(نساء/66)، اگر یک جایی ما این تکلیف را می کردیم که خودتان همدیگر را بکشید، جز عده کمی این کار را نمی کردند! در باب بنی اسرائیل آمده که این تکلیف شده است. وقتی بنی اسرائیل از دریا گذشتند و به امنیت رسیدند، دیدند یک عده ای دارند گوساله پرستی می کنند، پس هوس گوساله پرستی کردند و وقتی حضرت موسی رفتند تا الواح تورات را دریافت کنند، بعد از چهل روز که برگشتند دیدند که اینها گوساله پرست شدند! خدای متعال آنجا حکم کردند «اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ».

بعد خدای متعال می فرماید: اگر این تکلیف را در باب شما می کردیم قلیلی این کار را می کردند، اما بدانید اگر به حرف ما گوش می دادید به نفع شما بود «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً»(نساء/66). اینجا مرحوم علامه طباطبایی یک نکته لطیفی را می گویند. ایشان می فرمایند: باطن تکالیف خدا موعظه و خیرخواهی است و ظاهرش تکلیف است.

پس طاعت یعنی این، یعنی حتی اگر این مدل تکلیف وسط گذاشته شد شما ابا نکنید. به نظر من تکلیف عاشورا خیلی از اینها سخت تر بود. پس کسی که در مقام طاعت است، آنجایی که بار تکلیف سخت می شود نه فقط شانه اش را خالی نمی کند بلکه در دلش هم ناراحت نیست. این اهل بیتی که امام حسین علیه السلام با خودشان آوردند و اسیر شدند از دختر سه ساله بگیرید تا زینب کبری سلام الله علیها، سخت ترین تکلیف امام حسین بود اما آنها ذره ای به امام حسین اعتراض نکردند. شما در این کاروان اسارت یک جمله ای که بوی گلایه از امام حسین بدهد را نمی شنوید، این می شود مقام طاعت و تسلیم.

در این کاروان اسارت بی حد تکلیف سخت شده بود، ولی یک جمله نقل کردند که این فرمانده آمده بود و به یزید گزارش می داد که در یک نصفه روز همه را جمع کردیم، اینطوری کشتیم، اینطوری اسیر کردیم و...، یزید گفت: اگر اینطور فتوحات بوده پس چرا انقدر افسرده ای؟! گفت: از دست این کاروان، هرچه ما اینها را مجازات کردیم و برایشان سخت گرفتیم، تازیانه زدیم و گرسنگی دادیم، یک آخ هم نگفتند! این یعنی مقام تسلیم.

ثمره طاعت و بندگی خدای متعال

خدای متعال در آیه بعد ثمره این همراهی را بیان می کند و می فرماید: اگر اینها این کار را می کردند و به این تکلیف سختی که ما گفتیم «أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ» پایبند بودند، چندین ثمره داشت «لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً»، این به نفعشان بود و ثبات قدم در راه خدا پیدا می کردند که این بی نهایت قیمت دارد. «وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظيماً»(نساء/67) اگر خانه هایشان را رها می کردند و می رفتند ما اجر عظیم به آنها می دادیم، «وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقيماً»(نساء/68) و آنها را به صراط مستقیم دعوت می کردیم. صراط مستقیم صراط کسانی است که «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ * صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم»(حمد/6-7)، آنها را غرق در نعمت کردیم. در روایات تفسیر شده که فرمود: این نعمت، نعمت ولایت امام است که اگر کسی به این نعمت رسید الان وسط بهشت است. پس خداوند می فرماید: اگر بار تکلیف را برمی داشتند آنها را وارد صراط مستقیم و صراط بندگی، معرفت و عبودیت می کردیم.

پس تا اینجا خدای متعال می فرماید: من این پیامبر را فرستادم که شما مطیع او باشید و از این طریق بنده من شده و مقام طاعت پیدا کنید. اطاعت من اگر به شما دستور داده شد که «أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ»، تردید نکنید. اگر داوری کرد در دلتان احساس دلتنگی نکنید. ما این را از شما می خواهیم و شما باید نسبت به پیامبرتان اینطوری بشوید. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاع » یعنی هر فرمانی که داد ولو اینکه سخت و سنگین بود شانه زیر بار این تکلیف بدهید و تردید هم نکنید و حتی در دل خود هم نگویید چرا این بار سنگین را روی دوش ما می گذارد؟ این مقام طاعت است.

ثمره طاعت چیست؟ می فرماید: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»(نساء/69). عرض کردم که اطاعت خدا از طریق اطاعت رسول واقع می شود و راه دیگری ندارد. معنای اینکه منهای اطاعت رسول شما اطاعت از خدا را بکنید چیست؟! منهای طاعت امام اطاعت الله یعنی چه؟! خداوند می فرماید: اگر اطاعت خدا را بکنند، همراه این چهار دسته می شوند «مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ». اگر کسی در صراط مستقیم و صراط ولایت الهی قرا ر گرفت که صراط محبت و معرفت خداست، قدم به قدم بر نورانیت و محبت و معرفتش افزوده می شود و دیگران از چشم و دلش می افتند.

همسفران در دنیا شیاطین هستند که انسان با آنها می نشیند و دل می بندد «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ  قَرِين »(زخرف/36). در دنیا انسان هم نشین شیطان می شود و به اشخاصی دل می بندد که در روز قیامت از همدیگر تبری می جویند و دشمن خونی هم می شوند «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِين »(زخرف/67). در خیلی از این رفاقت هایی که در راه مستقیم نیست همراهان آدم همراهان خوبی نیستند و فقط دنبال منافع خودشان اند، پس آنجایی که منافعشان با ما درگیر شد ما را کنار می گذارند، در قیامت هم از ما تبری می جویند، شیطان همینگونه است. آنهایی که برای غیر خدا به ما نزدیک می شوند اینطوری هستند و آنهایی که در راه غیر خدا می روند دوستانشان این جنسی اند.

ولی آنهایی که در صراط مستقیم و در مقام طاعت اند، «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» همراهانشان آنهایی هستند که در وادی نعمت اند، پس اینها هم در وادی نعمت می افتند. این چهار دسته چه کسانی اند؟ انبیاء، صدیقین، شهداء و صالحین که هر کدام از اینها را قرآن معرفی کرده است. انبیاء یعنی نبی اکرم، صدیقین یعنی امیرالمومنین، شهداء یعنی همزه سیدالشهداء و صالحین یعنی قمر بنی هاشم.

اگر کسی از رسول اطاعت کرد، در سفر به سوی خداوند سیرش در هر کدام از عوالم دنیا، برزخ، قیامت و بهشت باشد، «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» اینها رفقای  آدم می شوند. بعد قرآن می فرماید: «وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»، اینها چه رفقای خوبی هستند.

آدم می خواهد رفیق بگیرد چه رفیقی بهتر از قمر بنی هاشم، یک قدم بروید جلوتر چه رفیقی بهتر از خدا. «یا رفیق» از اسامی خداست، یعنی رفق با انسان دارند و با آدم مدارا می کنند. ببینید مادر چه رفیق خوبی است، بچه اش نمی تواند راه بیاید آرام با پای بچه راه می آید، راه پنج دقیقه را یک ساعت می رود. اما ما که بزرگ می شویم رفیق خوبی نیستیم، پدر که پیر می شود و نمی تواند تند راه بیاید، همپایش راه نمی آییم بلکه دستش را می گیریم و می کشیم! ما رفیق خوبی نیستیم ولی مادر رفیق خوبی است، ده بار هم اگر یک چیزی را ازش بپرسی با محبت جواب می دهد، یک کلمه را یک ماه القاء می کند به طفل تا طفل یاد بگیرد. حتی بعضی معلم ها رفیق اند و با شاگرد مدارا می کند تا یاد بگیرد. انبیاء هم رفیق خوبی هستند، با ما نوپاها آنقدر مدارا کرده اند تا ما ساخته بشویم. پیامبر از از آن ابوذر قبل از اسلام ابوذر بعد از اسلام را ساخته است، این همان وفق و مداراست.

یکی از دوستان امام صادق علیه السلام یک مسافرتی رفت وقتی برگشت حضرت فرمودند: یک عده ای از دوستان ما آنجا بودند، آیا به دیدنشان رفتید؟ گفت: آقا، آنها هم مسلک ما نیستند، یعنی می خواست بگوید در ایمانشان ضعیف اند. حضرت فرمود: عجب! پس ما هم باید شما را رها کنیم؟ تو حاضر نیستی با آنها راه بیایی بعد متوقعی من با تو راه بیایم؟! اگر کسی مقام طاعت پیدا کرد همسفرانش اینها هستند و با او مدارا می کنند، زمین خورد زیر بالش را می گیرند، خسته بود معطلش می شوند.

گاهی من با بعضی از خوبان همسفر شدم و خیلی لذت بردم. اصلا نمی گذارند که در سفر ظاهرا و باطنا خستگی پیدا کنی. یعنی هر کجا تو خسته می شوی او از خودش کم می گذارد. مثلا آماده است و می خواهد سحر به زیارت برود اما شما حال ندارید، او مدارا می کند و نمی رود. فرمود اگر کسی در مقام طاعت و در صراط مستقیم و وادی بندگی بود، «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» همسفرانی که او را همراهی می کنند کمکش می کنند و با رفق و مدارا او را به مقصد می رسانند.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 128

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411

(3) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 85