نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

جلسه سوم حسينيه آيت الله وحيد/ مسیر سلوک و همراهی با اهلبیت تا رسیدن به مقام معرفۀ بالنورانیه ذیل زیارت حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 18 شهریور ماه 98 است، که در حسینیه حضرت آیت الله وحید خراسانی حفظه الله ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ انسان برای رسیدن به تعالی و عبد محض بودن باید به صلاح و معرفت و تصدیق برسد و وقتی به خدای متعال گره خورد و تسبیح را از امیرالمؤمنین گرفت، دیگر همه آیات برای او دعوت کننده به سوی خدای متعال می شوند. اگر انسان امام را دوست می دارد ولی یک ترازوی دیگری هم دارد، یک جایی این دو ترازو با هم تعارض پیدا می کنند و با امام اختلاف پیدا می کنند ولو که به حرف امام هم عمل بکند ولی در دلش رنج می برد. انسانی می تواند همراهی کند در این مسیر که از این مراحل عبور کرده باشد و قلبش همراه امام باشد. بالاترین مقام معرفت برای انسان معرفت به نورانیت اهلبیت است.

مقامات تعالی انسان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُو وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى  تُسَلِّمُوا»(1) یکی از اوصافی که در زیارت منقول از امام صادق علیه السلام برای حضرت اباالفضل علیه السلام ذکر شده این وصف صالح است «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ  الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ » سه تا صفت است که هر کدام از اوصاف فوق العاده است. یکی عبد، دوم صالح، سوم مطیع. مقام بندگی و صلاح و طاعت و طوع که شاید مقام طوع بعد از مقام صلاح باشد. در روایتی حضرت چهار مقام را بیان کردند و فرمودند «لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُو» به مقام صلاح نمی رسید و صالح نمی شوید تا این که به مقام معرفت برسید. «وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا» مقام معرفت حاصل نمی شود الا این که انسان بتواند تصدیق بکند «وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى  تُسَلِّمُوا» مقام تصدیق حاصل نمی شود الا این که انسان تسلیم بشود.

از این چهار مقام، مقام چهارم و گام چهارمش مقام صلاح است. عبد صالح یعنی عبدی که مقام تسلیم و تصدیق و معرفت را پشت سر گذاشته و حالا به مقام صلاح رسیده است. همه خیرات هم در جای خودش به امام برمیگردد «إِنْ  ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه » هیچ خیری مستقل از امام در عالم نیست. لذا آنهایی که تلاش می کنند بدون امام به خیر راه پیدا کنند هیچ راهی برای آنها باز نیست. اصل و فرع خیر امام است. در واقع مقام صلاح یکی از مقام های تقرب به امام است و مقام دیگری در صلاح نیست.

اولین مقام تسلیم است و خود تسلیم هم مقاماتی دارد که از تسلیم در عمل شروع می شود که انسان گوش به فرمان باشد و گوش و چشم و زبان و اعضاء و جوارحش تسلیم فرمان خدا باشد تا مقام تسلیم قلب. مقام تسلیم قلب این است که انسان در مقابل حکم خدای متعال و حکم ولی خدای متعال احساس دلتنگی نکند. این تسلیم قلبی است. مقام تسلیم در عمل کار دشواری است و تسلیم در قلب از آن دشوارتر است «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/۱۵۱) اتفاقا این آیه هم در سوره مبارکه نساء به دنبال دستور به اطاعت رسول آمده است «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه »(نساء/64) ما هیچ پیامبری نفرستادیم الا این که مردم اطاعتش کنند. آنچه ما می خواهیم این است که ما رسول فرستادیم که مردم مقام اطاعت پیدا کنند تا در اثر مقام اطاعت رسول به اطاعت ما برسند «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(نساء/۸۰).

نتیجه عبد بودن و گره خوردن با خدای متعال

این هم جزو بزرگترین منت های خدای متعال است که راه را باز کرده برای این که ما عبد و مطیع او بشویم. چون ما که خدا نیستیم. وقتی کسی مخلوق شد و خدا نشد حتما تحت فرمان است. مخلوق که نمی تواند تحت تأثیر نباشد. مخلوق است، غنی و عزیز که نیست. وقتی عزیز نبود حتما تحت نفوذ و تحت تأثیر است. اگر کسی عبد خدای متعال شد و به خدای متعال گره خورد و از ناحیه خدای متعال عزت پیدا کرد، مابقی نمی توانند در او تصرف کنند و دستشان کوتاه می شود ولی اگر عبد خدای متعال نشد همه در او طمع می کنند و همه او را به سمت خودشان دعوت می کنند و در او هم تأثیر می گذارند.

فقط یک عده هستند که تحت نفوذ دیگران نیستند و اینها کسانی هستند که تحت نفوذ خدای متعال هستند «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين »(منافقون/8) این را اگر ترجمه کنید یک کلمه بیشتر نیست که عزت از آن خداست و خدا عزیز است و هیچ موجودی در او نفوذ ندارد. در اراده خدا احدی نمی تواند تصرف کند ولی مابقی همه ذلیل هستند «كَيْفَ  أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي » این دعای عرفه سیدالشهداست، چطور من دنبال عزت باشم در حالی که تو من را در ذلت مرتکز کردی.

انسان عبد است و عبد نمی تواند تحت نفوذ و تأثیر نباشد. ولی اگر به خدای متعال وصل شد بقیه نمی توانند در او تصرف کنند و شیطان امیدش را قطع می کند. لذا شیطان وقتی رجز می خواند یک عده را استثناء کرده «إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين »(حجر/۴۰) می داند که عبد مخلص تحت فرمان او نیست و به هیچ وجه نمی شود نفوذ کند. ولی به اندازه ای که از بندگی بیرون آمدند طمع کرده و گفته اگر از اخلاص بیرون آمدند من آن ها را زیر چتر خودم می آورم و در آن ها نفوذ می کنم.

در زیارت غدیریه امام هادی به امیرالمؤمنین می فرمایند «لَا تَزِيدُنِي  كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَة» شما فرمودید اگر مردم دور من جمع بشوند بر عزت من افزوده نمی شود و اگر پراکنده هم بشوند من وحشت نمی کنم «وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعا» اگر تمام مردم و همه اینهایی که رو به من آوردند من را با دشمن تنها بگذارند و به دشمن بسپرند من به حالت تضرع نمی افتم. بعد امام هادی توضیح می دهند «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت » شما با اعتصام به خدا عزیز شدید و کسی که با اعتصام به خدا عزیز شد، آمد و شد مردم روی او اثر نمی گذارد.

اعتصام را بعضی اینطور معنا کردند؛ آبی که قلیل است، اگر یک متنجسی با او ملاقات کند این ظرف آب و آن آب نجس می شود ولی اگر این آب را به کر یا به دریا وصلش کردید این آب می شود آب معتصم و اگر با متنجسی برخورد کند نه تنها متنجس نمی تواند آن را نجس کند بلکه متنجس هم پاک می شود و دیگر تحت تأثیر قرار نمی گیرد. به این ماء معتصم می گویند.

کسی که معتصم بالله شد عزیز می شود و اگر همه عالم جمع شوند در او اثر نمی گذارند. رشوه برای امیرالمؤمنین آورده بود و یک حلوا در یک ظرف در پوشیده قرار داد. حضرت فرمودند «ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِل » با او برخورد کردند و بعد فرمودند می خواهی با یک ظرف حلوا من را گول بزنی؟ «لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَة»(2) اگر هفت اقلیم را به من بدهند که یک پوست جو به ناحق از دهان مورچه بگیرم نمی گیرم. این می شود عزت و کسی که به خدا متصل شد عزیز است. کسی که به خدا متصل نشد عزیز نیست. توهم عزت دارد اما واقعا تحت نفوذ است.

آدمی که بنده خدا شد دیگران نمی توانند بر او حکومت کنند یا تطمیع و تهدیدش بکنند. اگر دنیا را به او بدهند یا از او بگیرند برایش فرق نمی کند. ولی اگر ارتباطش با خدای متعال قطع شد شیاطین هوس می کنند و گاهی با یک جلوه او را می برند و با یک تهدید و یک تطمیع زیر و رو می شود چون معتصم نیست. عزت فقط یک جاست و این خیلی مهم است. خدای متعال برای ما راه طوع و عبودیت و بندگی خودش را باز کرده که این یک بشارت بی نهایت بزرگ است، شاید جزو بزرگترین بشارت های قرآن است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون »(ذاریات/۵۶) من شما را آفریدم تا شما عبد من بشوید، یعنی من سرمایه بنده شدن را به شما دادم و این خیلی سرمایه بزرگی است. چون اگر آدم عبد خدا نبود عبد نفس و عبد شیطان و عبد هزار کس می شود و در هر دامنی سر می گذارد.

بنده خدایی یک کار صنعتی در یک خانه ای انجام داده بود. یکی از اهل خانه تعریف کرده بود عجب! خوب کار انجام داده، این آدم سال ها اسیر این یک دانه تعریف بود. خدای متعال به ما توفیق داده «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه » ما رسول فرستادیم که به اذن خدا او را اطاعت کنیم. ما اجازه داریم دنبال او برویم و این معنایش این است که باب طاعت و طوع خودمان را برای تو باز کردیم. اگر رسول نبود ما چگونه می توانستیم خدا را اطاعت کنیم؟ آن وقت مطیع دیگران و مطیع نفس و شیطان می شدیم. بعد می فرماید اگر اینهایی که از مقام طاعت بیرون رفتند سراغ تو آمدند، رسول ما خودشان باید استغفار کنند و تو هم کمک کن و با استغفار تو کار درست می شود و دوباره به مقام طاعت برمیگردند.

می فرماید «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ»(نساء/۶۵) پیامبر ما این ها طعم ایمان را نمی چشند و مؤمن نمی شوند الا این که شما را در نزاع ها داور قرار بدهند و هر حکمی که شما کردید در دلشان احساس دلتنگی نکنند «ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» تسلیم یعنی اینکه دل تسلیم بشود و هر حکمی که خدا و رسول فرمودند دل آرام بشود.

آن وقت شأن نزولش را گفتند که زبیر با یک بنده خدایی از صحابی حضرت با هم سر آبیاری زمینشان دعوا داشتند که چه کسی اول آبیاری کند و آمدند محضر حضرت و حضرت براساس قواعد فرمودند زبیر اول آبیاری کند. بعد او از مجلس بیرون آمد و گفت حضرت به نفع پسر عمش حکم کرده است. یعنی حاضر نیست تقسیم آب را دست حضرت بدهد. خدای متعال تقسیم بهشت و جهنم را دست حضرت داده و این آدم تقسیم آب را دست حضرت نمی دهد. فرمود مؤمن آن کسی است که تسلیم محض است و در مقابل حکم سراغ دیگری نمی رود و به سراغ رسول می آید و هر حکمی هم حضرت فرمودند با تمام وجود می پذیرد که شاید این معنایش این است که تراز وجود انسان امام بشود.

فرمان برداری محض از امام

اگر انسان امام را دوست می دارد ولی یک تراز دیگری هم با خودش می گذارد و یک ترازوی دیگری هم دارد، یک جایی این دو ترازو با هم تعارض پیدا می کنند و با امام اختلاف پیدا می کنند ولو که به حرف امام هم عمل بکند ولی در دلش رنج می برد. کسی که ترازوی وجودش امام بشود رنج نمی برد. یعنی تمام تعلقش به طرف امام باشد. اگر تمام تعلقش به سمت امام بود و محور تعلقاتش امام بود دیگر در مقابل حکم امام احساس دلتنگی نمی کند و الا اگر چیز دیگری را دوست بدارد احساس دلتنگی می کند. تسلیم بودن اولین قدم است.

قدم دوم این است که اگر کسی تسلیم شد آنجایی که فرمان می آید بعضی وقتها خیلی سخت است و باید تصدیق کند یعنی صد در صد او را حق و صدق بداند. قدم دوم این است که در حقانیت تردید نکنی و شک نکنی که او خلاف می گوید و با تمام وجودت او را تصدیق کنی. این تصدیق هم فقط تصدیق زبانی نیست و تصدیق قلبی است، تصدیق قلبی هم این است که همه سرمایه ات را وسط بگذاری. آدم وقتی رسول خدا را تصدیق می کند، اگر حضرت دستور می دهند برو میدان جهاد، تصدیق یعنی سرمایه ات را بگذاری و بروی میدان جهاد و وقتی دستور به انفاق میدهند تصدیق یعنی سرمایه ات را بگذاری وسط و انفاق کنی.

اگر حضرت دستور به انفاق دادند و انسان بخل ورزید چطور می گوید که من تصدیق می کنم؟ این تصدیق قلبی نیست و فقط تصدیق زبانی است. تصدیق دل وقتی است که حضرت می گویند جان بده و تقدیم کنی و تردید هم نداشته باشد که این راه راه ثواب است. اگر جانت را با شک دادی این تصدیق نیست. پس صاحب تصدیق صاحب یقین است و نور یقین به قلبش رسیده و یقین به صدق امام دارد و بعد هم با تمام قوا در خدمت امام است. این می شود تصدیق و الا اگر قوایت را در خدمت امام قرار ندادی و امام را تصدیق نکردی، دنبال کار خودت هستی و امام را تصدیق نکردی. کسی که دنبال دلش حرکت می کند ولو بگوید امام راست می گویند و هرچه امام می گویند درست است، این تصدیق نیست «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»(احزاب/۲۳) حق معاهده را حق می داند و با تمام وجود هم پای این معامله ایستاده است.

اگر کسی امکاناتش را در خدمت امام آورد و تا مقام تسلیم قلب تسلیم شد، حالا به یک نقطه ای می رسد که امام قلبش را نورانی می کنند و این مقام معرفت می شود. معرفت وقتی حاصل می شود که امام در قلب انسان حضور پیدا کند و معرفت از آن طرف است. ما اگر مقام تسلیم و تصدیق را دنبال سر گذاشتیم، خروجی مقام تسلیم و تصدیق این است که معرفت به ما داده می شود.

بالاترین درجه معرفت

این معرفت هم به نقطه معرفت بالنورانیه می رسد که در روایات بیان شده است؛ یعنی امام را در مقام نورانیت بشناسد. دیدن جسم امام و شناختن شناسنامه ای امام و حتی شناخت شخص امام در عالم ملک به اندازه مشاهده نور امام ارزش ندارد. یعنی فرض کنید الان وجود مقدس امام زمان را در عصر غیبت زیارت کنیم که خیلی آرزوی بزرگی است و آدم باید آرزو کند که یک بار چشمش به جمال حضرت روشن بشود و در عالم ملک جسم مبارک حضرت را ببیند. جسم حضرت هم محور عالم است «وَ أَجْسَادُكُمْ  فِي  الْأَجْسَاد» روح همه عالم ملک جسم امام است. آدم باید آرزو کند که بتواند این جسم را ببیند ولی مشاهده انوار امام خیلی مهمتر از مشاهده جسم امام است. انسان باید بتواند آن نور امام را در عالم ببیند. این چراغی است که خدا در عالم روشن کرده است.

البته مؤمن جسم امام را هم که می بیند یک جور دیگری می بیند ولی خیلی ها بودند جسم امام را می دیدند ولی یک قدم با امام برنمی داشتند و آن چراغ هدایت پیش رویشان روشن نمی شد بلکه هر وقت می دیدند زمین خورده تر و جهنمی تر می شدند. آن چیزی که مهم است این است که انسان بتواند آن مقام نورانیت امام را ببیند. اگر یک یک جلوه و آیه ای از آیات امام برای انسان ظهور پیدا کند، قلب انسان مؤمن می شود و این همان چیزی است که در باب قرآن است «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى  جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّه »(حشر/۲۱) اگر یک آیه قرآن بر قلب انسان تجلی کند این قلب خاشع می شود. انسان هم اینطوری است، اگر یک جلوه ای از جلوه های نورانی امام بر دل انسان ظاهر شد و تجلی کرد این دل خاشع و مؤمن می شود.

معرفت بالنورانیه یعنی این که امام قلب انسان را نورانی کند. اگر امام طلوع در قلب انسان کرد، می شود گر به ذره نظر لطف بوتراب کند، به آسمان رود و کار آفتاب کند، همه دیگر باید از او استفاده کنند. اگر امام به یک قلبی توجه کرد این قلب می شود مشکات الأنوار و چراغدان نور خدا و همه باید با نور او راه بروند. خودش راه می رود و دیگران هم با خودش می برد.

این اتفاق می افتد که ما قلبمان به تعبیر روایات اشراق نور امام قرار می گیرد و سرزمین دل ما روشن می شود «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/۶۹) فرمود «رَبُّ الْأَرْضِ يُعْنَى إِمَامُ الْأَرْض »(3) سرزمین وجود ما وقتی روشن می شود که این خورشید در جامعه طلوع کند. وقتی این معرفت بالنورانیه می شود که «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ  قُلُوبَ  الْمُؤْمِنِين »(4) وقتی دو وادی تسلیم و تصدیق را پشت سر بگذاریم.

اگر کسی به مقام معرفت امام رسید و این خورشید طالع را در عالم دید به هر سمت که رو می کند امام را می بیند. یکی از علمای بزرگ بابل معروف به مرحوم بارفروش بودند. ایشان هم فقیه و هم از اولیاء خدا بودند. ایشان می گفتند وقتی می گویند اگر می خواهید سیدالشهداء را زیارت کنید بروید بالای بام نگاه به سمت راست و چپ تان کنید، به خاطر این است که وقتی می روی ببینی که همه عالم از سیدالشهداء پر است و به هر طرف که نگاه کنی می ببینی که اوست. امام آن آیه مخزونه است. البته آیه در خزانه است که اگر کسی به این آیه رسید هر کجا را که نگاه می کند امام را می بیند و در پرتو امام خدا را می بیند. این بالاترین مقام معرفت بالله است.

انسان ممکن است با خورشید و با آیات ملک هم به خدا برسد ولی اگر کسی رسید به آن آیه مخزونه خدا و پرده ها کنار رفت، همه عالم را پر از امام می بیند و به هر طرف که نگاه می کند امام را می بیند. همینطور که اگر عالم حجاب از انسان جلو رفت، نگاه می کند و همه عالم را آیه می بیند «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض »(جمعه/۱) همه تسبیح می گویند و با او حرف می زنند.

اگر به آن آیه مخزونه رسیدی می بینی آن کسی که در عالم تسبیح می دهد امیرالمؤمنین است و یک صدا بیشتر از عالم نمی شنوی «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيان »(الرحمن/۱-4) آن انسانی که خدا به او بیان تعلیم کرده امیرالمؤمنین است. کما این که کوه ها با حضرت داود تسبیح می گفتند «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن »(انبیاء/۷۹) حضرت به آنها تسبیح می داد و آن کسی که به عالم تسبیح می دهد و سخن به دهان عالم می گذارد امیرالمؤمنین است.

اگر کسی به نقطه ای رسید که همه عالم با او حرف می زنند و آیات می شوند و به هر طرف نگاه می کند با او حرف می زند و او را با خدا دلالت می کند، ساکت نیستند. برای کسی که عالم آیه می شود، عالم دائما در حال سخن گفتن است. همه عالم اگر صدا می زنند ما را به سمت خدا دعوت می کنند و یک داعی وجود دارد و آن هم سیدالشهداست «لَبَّيْكَ  يَا دَاعِيَ  اللَّه » که بعد از این مقام صلات می شود.

پی نوشت ها:

(۱) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 181

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 347

(3) تفسير القمي، ج 2، ص: 253

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194