نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

شب دوم هيات منزل ناصر/ آداب و وظایف مومنین در قبال نبی اکرم صلی الله علیه و آله ذیل آیاتی از سوره حجرات

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 4 آبان ماه 98 است که در منزل آقای ناصر ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ سوره مبارکه حجرات دارای احکام و شرایع فوق العاده ای است که بزرگان فرمودند هم برای تهذیب و اصلاح نفس انسان و هم برای شکل گیری یک جامعه صالح این دستورات لازم و وافی است. در سوره حجرات دستوراتی به مومنین داده می شود که از جمله آنها رعایت آداب مختلف در مقابل نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین است. دو دستور اول سوره در قبال نبی اکرم این است که خدای متعال در این سوره ما را نهی کرده از اینکه چیزی را پیش روی خدای متعال و رسولش قرار بدهیم. همه احکام باید به حکم الهی برگردد و به ما گفتند خودتان مقدم بر حکم الهی نشوید و چیزی یا کسی را مقدم ندارید. و دوم آنکه در مقابل نبی اکرم هیچ کس حق ندارد صدای خود را بلند کند این بدان معنا است که در همه عالم صدای احدی جز نبی اکرم نباید شنیده شود یعنی همه در برابر کلام و دستورات ایشان تواضع داشته باشند و مقابل سخنان ایشان نایستند.

اختیار انسان در حیطه افعال ظاهری و باطنی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. سوره مبارکه حجرات دارای احکام و شرایع فوق العاده ای است که بزرگان فرمودند هم برای تهذیب نفس و اصلاح نفس انسان و هم برای شکل گیری یک جامعه صالح این دستورات لازم و وافی است. تعبیر علامه بزرگوار طباطبایی است که شرایعی که در این سوره آمده هم برای اصلاح نفس و هم اصلاح حیات اجتماعی انسان است و شاید بشود گفت که بعضی از قواعد شکل گیری یک امت بر محور وجود مقدس نبی اکرم و موانعی که بر سر راه شکل گیری این جمع و جامعه صالح و امت بر محور حضرت است در این سوره آمده است؛ و طرح ها و نقشه های شیاطین و شیطان هم برای به هم زدن این تجمع دور وجود مقدس نبی اکرم است. من سوره را نمی خواهم تفسیر کنم؛ ولی بعضی نکاتی که در سوره مبارکه ذکر شده ترجمه می کنم.

سوره با دستوراتی آغاز می شود که وظیفه ما را نسبت به خدای متعال و ادب مواجهه ما را با حضرت حق و وجود مقدس نبی اکرم توضیح می دهد. آیه اول این است «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم »(حجرات/1) خدای متعال در این آیه شریفه ما را نهی کرده از اینکه چیزی را پیش روی خدای متعال و رسولش قرار بدهیم. «بَيْنَ يَدَيِ» را بزرگان تعبیر کنایی گرفتند و گفتند که مقصود از بین دو دست و پیش دو دست یعنی پیش روی حکم الهی، کنایه از مقام حکم است؛ حضرت حق تبارک و تعالی اختصاص به حکم دارد و احدی حق ندارد حکم بکند. همه احکام باید به حکم الهی برگردد و به ما گفتند خودتان مقدم بر حکم الهی نشوید و چیزی یا کسی را مقدم ندارید.

مرحوم علامه طباطبایی می فرمایند: همین «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» برای درک مقام ولایت کافی است که انسان مراقبه بکند. اگر توجه داشته باشید که افعال اختیاری ما اختصاص به افعال ظاهری ندارد. ما یک سلسله افعال ظاهری داریم که همه خودمان را نسبت به آن مسئول می دانیم. آنچه با جوارح خودمان انجام می دهیم چشم و گوش و زبان و دست و پای خودمان اینها را فعل اختیاری خودمان می دانیم و خودمان را نسبت به آن مسئول و مورد بازخواست می دانیم؛ ولی یک سلسله افعال دیگری داریم که آنها هم اختیاری است و افعال جوانحی و افعال باطنی ماست.

قلب ما فکر ما قوای باطنی ما هم افعال اختیاری دارند. این که این همه دستور آمده است که «امنوا بالله» و اینکه ایمان بیاورید، ایمان فعل قلبی است. این که به تهذیب نفس و دوری کردن از صفات رذیله دستور داریم، اینها صفات قلبی هستند و افعال جوانحی که نیستند. حسد غیر از اظهار حسد است؛ بله اظهار حسد ممکن است یک فعل آشکار باشد؛ ولی حسد یک صفت قلبی است و در اختیار ما است. ما می توانیم نفس خودمان را تهذیب کنیم.

بنابراین افعال ما اختصاص به افعال ظاهری ندارد و افعال باطنی ما را هم در بر می گیرد و لذا باید توجه کنیم که هر فعلی که ما انجام می دهیم خدای متعال حکمی برای آن معین کرده که به فرموده قرآن «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه »(حجرات/1) یعنی از حکم خدا پیشی نگیرید و حرف و رأی و نظر کسی یا خودتان را بر حکم خدا مقدم نکنید و متأخر از حکم خدا عمل بکنید و راه بروید و معنایش این است که در تمام قوای انسان و تمام حوزه اختیار و مسئولیت انسان که دارایی آدم است دنبال مشیت و اراده الهی راه برود و دنبال فرمان الهی حرکت کند زیرا آنچه خارج از اختیار ماست به ما مربوط نمی شود و آنچه در محدوده این امانت الهی و اختیار است به ما مربوط می شود و این یعنی درک مقام ولایت؛ که انسان تمام قوا و اختیار و افعال خودش را پشت سر فرمان الهی قرار بدهد و دائماً از مقام حکم تبعیت داشته باشد.

تبعیت و ادب نسبت به نبی اکرم صلی الله علیه و آله

این ادب اول نسبت به خدا و رسول است که سبقت نگیرید و کسی را پیش نیاندازید و حرفی را جلوی حرف رسول خدا قرار ندهید؛ ولی شاید بشود یک مقداری گسترده تر از این هم آیه را معنا کرد: خدای متعال برنامه ای برای پیامبرش قرار داده که صرفاً مسئله احکام عمل و فعل ما نیست؛ بلکه این پیامبر گرامی را با یک برنامه بزرگ برای هدایت عالم و برای اداره عالم، اعم از عالم انسانی و عالم جن و حتی عالم ملائکه و عوالمی که تابع اینها هستند مثل عالم جماد و نبات فرستاده است.

این پیامبر یک طرح و برنامه بزرگی از طرف خدای متعال آوردند و مسئول تحقق این برنامه هستند. این برنامه هم برنامه محدود به یک سال و ده سال نیست. برنامه ای است که تا آخر دنیا و بعد از دنیا نه فقط در دوران ظهور و رجعت تا قیامت هم ادامه دارد. شما جلوتر از حضرت حرکت نکنید و به تعبیری دنبال سر حضرت درون طرح حضرت راه بروید. حضرت یک طرح و برنامه ای برای عالم و برای تربیت نفس ما و جامعه مومنین و اداره عالم دارند و شما مقدم بر این طرح نشوید.

شأن نزولی هم که بعضی مفسرین گفتند همین است که حضرت یک دستوری داده بودند ولی فلانی مقابل حضرت یک طرح دیگری داد؛ قرآن می فرماید «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه » جلوتر از حضرت حرکت نکنید؛ حضرت یک کار بزرگی در عالم می خواهند بکنند و شما باید دنبال سر حضرت حرکت کنید و همه اقدامات تان پشت سر حضرت باشد. هیچ کسی جلو نیافتد و احدی را هم جلو نیاندازید.

در آیات بعد قرآن نقشه دشمن را هم بیان می کند که این همان کاری است که باعث میشود ما از حضرت جلو بیافتیم؛ یا جامعه جلو بیافتد و بخواهد حضرت را دنبال سر خودش راه ببرد. بعد که بحث خبر فاسق مطرح می شود می فرماید «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى  ما فَعَلْتُمْ نادِمين »(حجرات/6) اگر یک فاسقی آمد یک خبر آورد شما به حرفش عمل نکنید؛ بلکه تبین کنید و ببینید آیا درست می گوید و الا شما را با دیگران درگیر می کند. آیات بعد هم عرض می کند که این فاسق کار را به اقتتال می کشاند. حالا بعد ان شاء الله تقدیم می کنم که این فاسق کیست و نبأ فاسق چیست.

سپس می فرماید «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّه »(حجرات/7) تبین یعنی همین؛ که بدانید پیامبر خدا بین شماست پس به حضرت رجوع کنید و هرکسی صدایی بلند کرد شما دنبال آن صدا حرکت نکنید. این صاحب صدا این فاسقی که می آید مقابل خبر حضرت خبر می آورد می خواهد شما در عالم بر حضرت جلو بیفتید؛ اگر هر فاسقی آمد و یک صدایی بلند کرد و شما هم حرکت کردید، اینها می خواهند شما را جلوی رسول خدا بیاندازند و می خواهند پیامبر خدا پشت سر شما حرکت کند؛ زیرا وقتی که او امام نیست شما امام هستید. نقشه حضرت را می خواهند با شما به هم بزنند و می خواهند سر و صدایی راه بیاندازند و شما را جلو بیاندازند که حضرت دنبال سر شما حرکت بکند؛ چون خود فاسق ابتدائاً نمی تواند؛ پس می آید و خبری می آورد و جمع و جامعه ای درست می کند و اینها را بر حضرت مقدم می کند. 

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في  كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّم»(حجرات/7)  اگر بنا باشد ایشان دنبال سر شما حرکت کند شما به رنج می افتید و هلاک می شوید. او باید جلو برود و پیش رو باشد و شما دنبال سر او بروید و در طرح حضرت و دنبال سر حضرت عمل کنید تا به نجات برسید. در دلهای شما نباشد که حضرت را دنبال سر خودتان بیاندازید؛ یا دیگری را جلو بیاندازید یا طرح دیگری را بر برنامه و نقشه وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جلو بیاندازید.

پس شاید مضمون آیه اول این است که هر اقدامی می خواهید کنید، اقدام کوچک یا بزرگ باشد، پشت سر حضرت باشید. حضرت طرح درگیری می دهند شما دنبال حضرت باشید یا در صلح حدیبیه دنبال سر حضرت حرکت کنید، حضرت می فهمد چه کار می کند؛ ولو ممکن است شما نفهمید. مسیر حضرت مسیر فتح و پیروزی است که شما را در وادی فتح می برد و تمام نقشه حضرت هم برای حضرت روشن است چه کار می کند؛ اینطور نیست که حضرت نمی دانند که چطور امت خودشان را پیش می برند. شما کسی را جلو نیاندازید و جلوتر از حضرت هم حرکت نکنید

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم » این «اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی با حضرت راه رفتن و درون برنامه حضرت عمل کردن احتیاج به تقوا دارد. الحمدالله به فضل الهی بعد از قرن ها جامعه شیعیان و مومنین بعد از عاشورا و چشیدن این که وقتی بر پیامبر خدا جلو می افتی چه اتفاقی می افتد، نه پیش دستی می کنند نه کسی را جلو می اندازند و پیروان امیرالمومنین به تبع خود حضرت از حضرت جلو نمی افتد ولی همین مسئله ای که برای ما خیلی روشن است برای دیگران خیلی واضح نیست و واقعاً دیگران را جلو می اندازند و برنامه دیگران را بهتر از برنامه حضرت می دانند و تمام مسائل هم از همینجا شروع می شود که دیگران را مقدم می دانند.

حضرت برنامه ای دارند و آنها هم برنامه ای دارند. حضرت وقتی می فرماید: بروید دوات و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که دیگر گمراه نشوید، آنها می گویند: حال حضرت خوب نیست ما خودمان می دانیم چه کار کنیم؛ «لا تقدموا» یعنی همین.

رسول خدا برنامه خدا را در عالم اعمال می کند و از طرف خودش حرفی نمی زند؛ این پیامبر بزرگواری که گاهی خدای متعال اینقدر او را عزیز می دارد و گاهی در قرآن می فرماید «لَعَمْرُكَ»(حجر/72)؛ یعنی قسم به جان تو پیامبر! اینجا [اینگونه] خدای متعال با پیامبر حرف می زند؛ اما یک جا هم می فرماید «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِين»(حاقه/44-46) ؛ اگر حرفی را به ما نسبت بدهد با دست قدرت می گیریم رگ گردنش را قطع می کنیم. در واقع می خواهد همین شبهه را رفع کند که این حرف، حرف پیغمبر نیست بلکه هر کاری پیامبر می کند حرف خداست. اگر بر طرح او جلو افتادید در واقع از خدا جلو می افتید.

حضرت در عالم طرح و برنامه دارد و کار بزرگی می خواهد انجام بدهد و طرح این کار برای او معلوم است؛ قرآن می فرماید «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوح»(قدر/4)  غیر از این که هر سال در شب قدر یک منزلتی از قرآن که باید در عالم محقق بشود به امام می رسد و امام طبق آن عمل می کند که در دوران حضرت به حضرت نازل می شد، غیر از آن هم حضرت به علم الهی مرتبط است. چنانچه می فرماید کتاب الهی در سماوات علم خداست و در ارض آن علمی است که شب قدر به امام داده می شود. این از آن احادیث فوق العاده است؛ بعضی از احادیث خودش بوی امام می دهد و همین که می شنوی [متوجه می شوی که] اصلاً کلام غیر امام نیست. حضرت فرمودند که علم کتاب در سماوات علم الهی است در عالم ارض آن علمی است که شب قدر به امام نازل می شود.

پس نکته این است که حضرت یک کار بزرگی می کنند و هیچ کجا شما نباید جلو بروید. «اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی دامنتان را جمع کنید. نقشه های شیطان، نقشه دشمن همین است که خار راهی سر راه شما قرار می دهد و می خواهد دامن شما را بگیرد و می خواهد شما با حضرت راه نروید؛ می خواهد شما را از حضرت جدا کند و ببرد بیرون طرح حضرت جلو بر حضرت بیاندازد؛ اما شما این کار را نکنید بلکه تقوای الهی پیشه کنید و بدانید خدای متعال سمیع و علیم است و اگر یک جایی حرفی جلوتر زدید می شنود و اقدامی جلوتر کردید می داند و طرح و نقشه ای کشیدید یا مثل آنچه که در سوره مجادله مفصل از آن بحث شده مجالس نجوا تشکیل دادید برای این که جلو بیافتید، بدانید که خدای متعال سمیع و علیم است؛ شما در محضر خدایی هستید که هم می شنود هم می داند.

بنابراین آیه اول دستور به تقوا می دهد و بعد هم تحذیر می کند که مراقب باشید کسی که باید نسبت به او باید تقوا داشته باشید سمیع و علیم است و نمی شود از علم او خارج بشوید ولو نجوا کنید به تعبیر سوره مجادله «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى  ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى  مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُم »(مجادله/7) حتی در خلوت ترین خلوت های تان نجوا اصلاً وجود ندارد و پنهان کاری ای نیست. آنجایی که جمع سه نفره هم درست می کنید که دیگر کمترین نجوای دشمنان همین بود که طرح های اساسی شان را در خلوت های خودشان می ریختند بعد آرام ارام نجوایشان را گسترش می دادند، از سه نفر تا کف جامعه می آمد را می فرماید بدانید که «ان الله سمیع علیم»؛ یعنی این کسی که از او باید تقوا پیشه کنید و مراقبه کنید که جلو نیافتید او هم می شنود هم می داند نمی شود از او پنهان کاری بکنید و مقابل رسول خدا نقشه بکشید و خدای متعال هم نفهمد.

ادب حضور در محضر نبی اکرم صلی لله علیه و آله و یک صدایی جامعه مومنین

دستور دوم این است که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون »(حجرات/2) که دو دستور است: اول اینکه صدایتان را بالاتر از صدای حضرت نبرید و اصوات شما بالاتر از صوت نبی نباشد؛ و در مقابل او جهر بالقول نداشته باشید. «لا تَجْهَرُوا لَهُ» ترجمه ظاهریش این است که با صدای بلند با حضرت حرف نزنید. ابتدائاً به نظر می آید یک دستور اخلاقی است که در محضر حضرت که هستید مواظب باشید ادب حضور را رعایت بکنید. اگر کسی توجه به مقام حضرت داشته باشد همینطوری خواهد شد. اگر در محضر بود و درک کرد که چه مقامی است رفعت صوت و جهر بالقول در محضر حضرت نخواهد داشت.

شأن نزول آیه را اینطور گفتند که از مکه محضر حضرت می آمدند و وقتی با حضرت صحبت می کردند صدایشان را بالا می بردند. خدای متعال این دستور اخلاقی را می دهد که در مواجهه با حضرت مراقبه کنید، صدایتان بلند تر از صدای حضرت نشود؛ ولی شاید یک مقداری دستور از این گسترده تر است؛ یعنی اگر بناست ما دنبال سر حضرت حرکت کنیم یک صدا بیشتر در جامعه مومنین نباید باشد آن هم صدای حضرت است. بقیه صداها پشت سر حضرت و کوتاه تر است.

دنبال حضرت رفتن این است که ما ادب حضور را رعایت کنیم؛ که یکی هم این است که در محضر حضرت با صدای بلند حرف نزنیم. این ادب حضور است، البته این یک باطن و یک ظاهری دارد: باطنش را در آیه بعد توضیح می دهد ولی بیش از این است که در جامعه مومنین نباید یک صدا بیشتر شنیده بشود؛ نه اینکه هر گروهی و هر فرقه ای برای خودشان حرف بزنند، من نمی خواهم جسارت به کسی کرده باشم، ولی سقیفه این کار را کرده است.

سقیفه آنقدر سر و صدا مقابل حضرت بلند کرد که صدای حضرت گم بشود. فقط در دوران حضرت و در مقابل حضرت از این سر و صداها گاهی بلند می کردند و جبهه حضرت را به هم می ریختند. برای بعد از حضرت هم نقشه شان همین است. نمی خواهم مخالفت با علوم کنم بلکه می خواهم با بنیان های فاسدش درگیر بشوم؛ و الا همه اینها علومی است که وقتی آمده در دامن عالمان شیعه آمد مسیرش تهذیب و اصلاح شده ولی واقعاً یک عده ای به اسم علم مثلاً یک جمعی از متکلمین می نشستند برای خودشان بحث های کلامی می کردند و کاری هم با خدا و رسول نداشتند. همان کاری که یهود در امت موسای کلیم می کردند و همه بساط اعتقادات را به هم می ریختند؛ در حالی که پیامبر خدا آمده و حرفی زده، برای چه می نشینید از پیش خودتان می بافید؟!

یک صدایی اینها بلند می کردند، یک صدایی عرفا بلند می کردند، هرکسی برای خودش سر و صدایی بلند می کرد. سر و صدایی که هنوز هم در عالم اسلام پیچیده است، این عارف است، آن یکی فیلسوف است، او متکلم است؛ پیامبر خدا چه کاره است؟! ما می خواهیم دین پیامبر خدا را تبیین کنیم! چه کسی به شما گفته تبیین کنید؟! خودش بلد نبوده تبیین کند؟

امیرالمومنین یک خطبه ای در نهج البلاغه دارند خطبه خیلی عجیب و دیدنی است؛ می فرماید: نکند که خدای متعال بخشی از قرآنش را گذاشته تا شما بگویید، نکند شما شریک پیامبر خدا هستید؟! هم عرض پیغمبر خدا هستید که حضرت یک حرفی زده شما هم باید یک حرف بزنید؟! خیلی خطبه عجیبی است. الان شما سر و صداهایی که در دنیای اسلام است [را ببینید] اصلاً کاری ندارم که آنها آمدند در عالم تشیع از کلام بگیرید تا فلسفه؛ و عالمان بزرگ شیعه سعی کردند اینها را اصلاح کنند و وقتی به علمای شیعه رسید مسیرش تغییر کرده است، من قبل از آن را عرض می کنم که ببینید.

این بساط علم کلامی که در دوره بنی امیه راه افتاده اگر نبود که امام صادق علیه السلام اینها را کنترل کرده بود چیزی نمی گذاشتند. هر کسی برای خودش یک عنوان دارد، دانشمند است، فیلسوف است، عارف است. سر و صداهایی که بوده و طبقات مرجعی که مقابل حضرت درست کردند؛ سقیفه مقابل امیرالمومنین درست کردند. در امت اسلامی صدایی در عالم نباید شنیده بشود الا صدای حضرت؛ چون این صوت صوت خداست.

در این آیات لحن هم تغییر می کند «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُم »؛ « لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه » او رسول خداست با یک رسالتی آمده می خواهد در عالم یک کاری از طرف خدا بکند؛ شما نقشه اش را به هم نزنید و جلوی نقشه ایشان نقشه نگذارید؛ اما هر حرفی می زند یک حرفی می زنند، صلح حدیبیه برویم یا نرویم، این جا این کار را انجام بدهیم یا ندهیم. حضرت یک طرحی برای امت خودشان دارند و اینها هم یک طرح دیگری می ریزند. این کار را نکنید که مقابل آن نقشه ای روی زمین بگذاریم.

طرح شیطان برای کمرنگ کردن صدای نبی اکرم صلی الله علیه و آله

دوم این که مقابل صدای حضرت صدایی بلند نکنید؛ طرح غدیر خیلی واضح است سقیفه یکی از کارهایی که کرده این است که مقابل صوت حضرت صوت درست کرده، و همه حرف زدند. فرقه فرقه هایی که درست کردند، فرقه های انحرافی از کلامشان تا تصوف و عرفانشان را ببینید که چه بلایی سر امت اسلامی آوردند. این عارف است و این هم دانشمند است و آن هم طبیب است، پس پیامبر خدا در عالم چه کاره هستند؟!

قرآن می فرماید «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي »(حجرات/2)، این نبی است و یک خبری از عالم بالا آورده که یک خبر هم بیشتر نیست و آن خبر تفصیل پیدا می کند و این همه بحث می شود. شما ببینید چه خبری از غیب عالم آورده و حرف خودتان را نزنید. شخصی محضر امام صادق علیه السلام گفت: من یک دعایی درست کردم حضرت فرمودند نزد ما از دعای خودت حرف نزن. محضر امام صادق چه کاره ای که دعا انشاء کنی وقتی حضرت آنجا نشستند؛ [باید گفت] که به من یک دعا یاد بدهید. العیاذ بالله نه این که امام می خواهند تکبر کنند؛ بلکه اصلاً این مقام مقامی نیست که کسی حرف بزند؛ واقعاً هر چه گوش می کنی باید این صدا شنیده بشود. ببینیم او چه گفته و چرا چون او هم از خودش حرف نمی زند.

ایشان از عالم بالا خبر آورده که دست شما به آنجاها نمی رسد. تعبیر قرآن این است «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم »(نساء/113) یعنی آن چیزهایی که اصلاً امکان نداشت انسان بیاموزد خدای متعال به این پیامبر تعلیم کرده بعد فرموده «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة»(جمعه/2)؛ یعنی آنچه مصلحت امت است و آنقدری که می شود به آنها بگو؛ چنانچه در روایت است «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْم »، «أَنَا دَارُ الْحِكْمَة» خب وقتی چنین پیغمبری است که مدینه العلم و دارالحکمه است چرا سر و صدا راه می اندازید.

از اول، کار شیطان همین طبقات مرجع درست کردن و سر و صدا راه انداختن بوده و در دوران ما هم همینطور است که می گوید: اینجا جای حس و تجربه بشر است؛ و آنجا هم جای شهود بشر است و آنجا هم جای عقل بشر است و همه جا اعلام استغنا می کنید خب جای رسول خدا کجاست؛ خب یک جایی هم برای حضرت بگذارید. همین سر و صداهایی که راه می اندازید غوغا می شود و خبر رسول پشت سر می رود و همه از آن خبر غافل می شوند.

الان فیلسوف های غرب را ببینید که صوتشان عالم را پر کرده خب پیامبرخدا چه شد؟! این همان طرح شیطان است. مقابل صوت النبی مقابل صوتی که همان صوت نبأ الهی است، نه صوت یک شخص بلکه کسی که یک خبری دارد و خبرش یک صوت در عالم دارد، صدایی مقابل خبر او بلند نکنید و بگذارید خبر او شنیده بشود و هرکجا حرف است خبر از حرف از او باشد.

الان سقیفه آنقدر کار را پیچیده کرده گاهی ما می گوییم که یعنی چه مگر او همه چیز بلد است؛ یعنی برای ما هم گاهی سخت می شود. آن کار سقیفه است که آنقدر سر و صدا بلند کردند که ما هم کم کم عادت کردیم صدایمان را بلند کنیم. «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض »(حجرات/2) یک معنایش این است که آدم مقابل حضرت بلند صحبت نکند البته یک لطیفه اخلاقی دارد که در آیه بعد می آید؛ ولی یک معنای جهر بالقول این است که آدم نخواهد چیزی به پیامبر خدا یاد بدهد؛ مثلاً شما دو تا بزرگوار در حجره نشستید با هم سر یک کسب و کار تجارت یا یک موضوعی با هم مباحثه می کنید صدایتان را با هم بلند می کنید، قصد بد اخلاقی هم ندارید طرف یک حرفی می گوید و شما احساس می کنید اینجا او نمی داند من باید به او تعلیم کنم؛ اشکالی هم ندارد. من با رفیق خودم مباحثه می کنم جهر بالقول به خرج می دهد احساس می کند من اینجا نفهمیدم و بیراهه می روم او درست فهمیده می خواهد حرف را به من بفهماند.

جهر بالقول یعنی این، ولی همینطوری که مثلاً دو تا مجتهد نشستند و با هم مباحثه می کنند یکی می گوید: روایت امام صادق علیه السلام در کافی این است، طرف دیگر خودش را کنار می کشد و صدایش را پایین می آورد؛ زیرا اینجا صدای این فقیه نیست بلکه صدای امام است و آنجا که آدم نباید صدایش را بلند کند. این در بحث های فقهی علما کاملاً واضح است که با قاطعیت حرف می زند و وقتی یک روایت مقابلش می خوانند صدایش را پایین می آورد زیرا این امام صادق است و مقابل امام صادق نمی شود صدا بلند کند.

جهر بالقول یعنی حرفی بزنی و می خواهی یک چیزی را برای حضرت آشکار کنی؛ به نظر من یعنی آدم یک چیزی می فهمد و می خواهد با حرف بر دیگری آن را واضح کند؛ جهر یعنی آشکار کردن؛ چنانچه در مباحثه همین است یعنی وقتی با هم مباحثه می کنیم یک مطلبی را می فهمیم که می خواهیم به دیگری بفهمانیم و واضح کنیم و پرده برداریم و آشکارش کنیم. به واسطه قولتان چیزی را نخواهید بر او آشکار کنید. چیزی بر این پیامبر پنهان نیست این خطای بزرگ ماست که خیال کنیم یک جایی ما یک چیزی می دانیم که پیامبر خدا بلد نیست و حالا باید به حضرت یاد بدهیم که اینجا جهر بالقول پیدا می شود؛ اما این نیست؛ ایشان از طرف عالم بالا خبر آورده است.

این هم دستور دوم که بیش از آن که دستور اخلاقی باشد یک دستور جدی است که در امت اسلامی یک صدا باید شنیده شود و همه صداها ذیل صدای حضرت باشد. فیلسوف عارف حکیم دانشمند تجربی، هرچه حرف می زنند ذیل حرف حضرت باشد؛ نه این که یک کسی بگوید که اینجا جای من است و احتیاج به پیغمبر نیست و عقل من می فهمد؛ یا اینجا هم که جای دانشمند تجربی است جای پیامبر خدا نیست و من می روم در آزمایشگاه تجربه می کنم. آن دیگری هم بگوید که من شهود قلبی می کنم و اینجا هم جای پیامبر خدا نیست؛ نتیجه همین جامعه ای است که در این همه سر و صدا مردم گم می شوند و این سر و صداها نمی گذارد آن نبأ به مردم برسد؛ اصلاً کار شیطان همین است که صدا بلند می کند تا صدای حضرت شنیده نشود و آن صدا گم بشود.

مقابل امیرالمومنین یکی از کارهایی که کردند همین است که در سر و صدا، ایشان شد صحابی و آن یکی و آن یکی هم صحابی شدند آن یکی هم یار غار شد، که دیگر چیزی نمی ماند. کاری کردند که زبیر که شمشیر گرفته بود و مقابل خانه امیرالمومنین را می گرفت، همین می آید در ماجرای جمل خودش را هم عرض حضرت می داند. حضرت یک پیغامی برای او از طریق ابن عباس یا شخص دیگری فرستادند که در نهج البلاغه است به او فرمودند و متذکر شدند که تو در زمان رسول خدا اینطور بودی، او یک جمله ای گفت که برو بگو: شما دنبال قدرتی من هم دنبال قدرت هستم؛ البته بعداً از حرفش برگشت و جنگ را ترک کرد. وقتی شما رقیب سازی می کنید و سر و صدا بلند می کنید و می گویید که این هم صحابی است و «بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُم » و وقتی مقابل امیرالمومنین دکان باز کردید، این صدا کم کم گم می شود.

خدای متعال می فرماید «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي » مقابل صدای حضرت صدایی بلند نکنید. یک حرف باید در عالم حرف اساسی باشد. آن هم حرف حضرت است که از طرف ما خبر آورده است. همه شما دستتان خالی است. دیگران چه چیزی مقابل پیغمبر خدا دارند. قرآن می فرماید «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولا»(جمعه/2) این امیین در بعضی از روایات فرمودند که امیین ما ائمه و اهل بیت هستیم و خدای متعال این پیامبر را بین ما مبعوث کرد؛ ببینید چه خبر است.

حبط اعمال؛ نتیجه جهر بالقول در برابر نبی اکرم صلی الله علیه و آله

آنجا همه امی هستند و کسی چیزی حالیش نیست. این آقا خبر از عالم غیب آورده شما در عالم از چه خبر دارید؛ همه اخبار ما از این جنس است که گوجه فرنگی قرمز است؛ حتی فیزیک اتمی هم همین است و بیشتر از این نیست؛ یا فیزیک کیهانی هم همین است، همه از همین جنس است. مقابل این خبر حضرت که کسی حرفی ندارد بزند. بنابراین نمی خواهد دنبال این باشید که به این پیغمبر چیزی بفهمانید یا یک حرفی برای این پیامبر آشکار کنید؛ دنبال حرف اضافه کردن و علم اضافه کردن و پرده برداری برای این حضرت نباشید؛ همه پرده های عالم برای ایشان برداشته شده و همه کائنات تحت اشراف ایشان است. این توهم پیدا نشود که ما می توانیم یک حرفی بزنیم که پیغمبر خدا نمی داند یا یک مطلبی را برای حضرت آشکار کنیم. بنابراین نباید این کار را کنید که اگر این کار را کردید ولو از سر عدم آگاهی باشد و غفلت کنید نتیجه این است «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»(حجرات/2) یعنی تمام اعمال حبط می شود.

در کافی شریف است که بعد از جنگ حنین غنایم مفصلی دست مسلمان ها افتاد؛ چون جنگ حنین بلافاصله بعد از فتح مکه است حضرت، ابوسفیان و تازه مسلمان ها را هم با خودشان بردند و دو سه هزار نفر از اینها به فرماندهی ابوسفیان در این جنگ شرکت کردند. بعد از پیروزی غنایم مفصلی به دست آمد حضرت غنایم را تقسیم کردند. قسمت عمده غنایم را به همین تازه مسلمان های قریش دادند. اینها به حسب ظاهر قوم و خویش های پیامبر خدا هم بودند.

به انصار مدینه برخورد و این تلقی غلط را داشتند که ما حضرت را جا دادیم و در مدینه کمک کردیم و در بدر و احد و خیبر و خندق و همه جا ما بودیم حالا در یک جنگ غنایم فراوان به دست آمد همه غنایم را به تازه مسلمان و قوم و خویش های خودشان دادند. نزد سعد بن عباده رئیس انصار آمدند و گفتند: اگر حکم خداست ما قبول داریم اما اگر خود حضرت حکم کرده ما قبول نداریم؛ این همان چیزی است که قرآن می خواهد نفی کند زیرا این نبی از طرف خودش حرف نمی زند. با سعد بن عباده محضر حضرت آمدند و سعد بن عباده گفت: آقا انصار این را می گویند، حضرت فرمود: واقعاً حرفتان همین است؟! دو سه بار انکار کردند؛ حضرت فرمودند که حرف بزرگتان سعد بن عباده است؟! گفتند: آقا بزرگ ما شمایید؛ حضرت فرمود: نه حرف بزنید. گفتند: بله حرف سعد بن عباده است.

امام باقر علیه السلام فرمودند «فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُم »(1) تمام نورانیتی که در این دوران کنار حضرت به دست آورده بودند در بدر و احد خیبر و خندق و سختی ها و کمک هایی که به جبهه حضرت کرده بودند گاهی خانه های خودشان را مدت های طولانی در اختیار مهاجرین قرار می دادند لقمه خودشان را تقسیم می کردند لباسشان را تقسیم می کردند و خیلی فداکاری کردند؛ اما حضرت فرمود تمام این نورها را خدا یک جا خاموش کرد و در تاریکی رفتند. این چه حرفی است که راجع به پیامبر خدا می زنید که اگر خدا حکم کردند ما قبول داریم شما حکم کردید ما قبول نداریم!

حضرت به آنها فرمودند خیلی بی انصافید ـ البته من می گویم که خیلی بی شعورید ـ من بد تقسیم کردم؟! اینها به مکه می روند و من الان که مکه فتح شده می توانم به مکه برگردم چون مکه الان در اختیار من است و اوضاع مثل قبل نیست و من می توانم در وطن خودم بین اقوام برگردم؛ اما شتر و اسب را به آنها دادم و خودم با شما به مدینه می آیم آیا این تقسیم بدی است و به این اعتراض دارید؟! می خواهید اسب و شترها را به شما بدهم و خودم به مکه بروم؟!

اگر کسی واقعاً خیال می کند خیلی حرف مهمی دارد می زند. ولو واقعاً کشف و شهودی کرده و می خواهد این را بیاورد و عرضه کند و صدای خودش را بلند کند همه اعمال آدم حبط می شود. مقابل حضرت ما عارف و فیلسوف و دانشمند نداریم. الان سر و صداهای عالم همین است که یک عده آدم به اسم دانشمند آمدند و می گویند که دیگر احتیاجی به دین نیست و آن حرفهایی که پیامبر خدا می زد ما بهتر از آن را می زنیم.

غض صوت مقابل نبی اکرم صلی الله علیه و آله؛ نتیجه تقوای قلب

یک آیه دیگر را هم بخوانم. قرآن می فرماید «إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى  لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيم »(حجرات/3) آیه ای که عرض می کردم این است که مقابل رفعت صوت و جهر بالقول غض صوت است؛ یعنی صدای خودشان را ذیل صدای حضرت قرار می دهند و در محضر رسول خدا غض صوت دارند و صدا بلند نمی کنند یعنی اظهار علم نمی کنند و نظر نمی دهند. ایشان رسول خداست اینکه می گوییم: جلو نیافتید و صدایتان را بلند نکنید و در محضر او غض صوت دارند زیرا می فهمند که این چه ساحتی است؛ مقابل ساحت این پیغمبر که نمی شود حرفی در عالم بزنیم. نه این که آرام حرف می زنند؛ بلکه یعنی وقتی او در عالم حرفی زده آنها ذیل او حرف می زنند و بلندتر از او حرف دیگری نمی زنند و صدایشان را بلند نمی کنند.

این غض صوت یک ریشه ای دارد که آن ریشه مهم است و آنهایی که جهر بالقول می کنند این را ندارند. آن ریشه این است که خدای متعال قلب های اینها را امتحان کرده ریاضت داده و آن قلب، محیط تقوای الهی شده و قلب صاحب تقواست. تا تقوا در قلب انسان راه پیدا نکند انسان به غض صوت نمی رسد. با بازی درآوردن نیست که ما بخواهیم صدایمان را پایین بیاوریم؛ بلکه قلب باید به محیط تقوا تبدیل بشود؛ که این قلب را هم خدای متعال امتحان می کند.

این تعبیر یک جا در قرآن آمده است. مشابه این تعبیر در روایات خیلی آمده از جمله اینکه تحمل ولایت ما را کسی می کند که خدای متعال قلب او را برای ایمان امتحان کرده و محنت و ریاضت و تمرین داده تا آماده شده که حقیقت ایمان به قلب برسد؛ وقتی آماده شد حالا حمل ولایت می کند. اینجا می فرماید که قلب را خدای متعال برای تقوا ریاضت داده است. یک بار هم در قرآن این گونه تعبیر بیشتر نیامده است که آنهایی که قلبشان را خدای متعال ریاضت داده و آماده تقوا شده صدای خودشان را فرو می خوابانند و اظهار علم نمی کنند و مقابل حضرت سر و صدا نمی کنند.

آنهایی که جهر بالقول و رفعت صوت دارند به حبط عمل مبتلا می شوند؛ اما اینها «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيم » یعنی پیشانیش مغفرت است و ادامه اش اجر عظیم است. مصداق این [آیه] را در روایات به امیرالمومنین معرفی کردند؛ یعنی امیرالمومنین مقابل حضرت غض صوت داشتند. امیرالمومنین یک گوشه از خطبه هایشان که در دوران پنج سال خلافتشان فرمودند، شده نهج البلاغه که تمام شارحین نهج البلاغه اظهار عجز می کنند. چه آنجایی که به خطب توحیدی حضرت می رسند واقعاً معنا نکردند؛ نه این که دلشان نمی خواسته؛ بلکه تمام تلاششان را هم کردند؛ اما واقعاً بکر مانده؛ کما این که در روایات است قرآن بکر مانده است. مثلاً آنجا که فرمودند «وَ بِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَه  »(2) حالا بیاید توضیح بدهید. غیر از خطب توحید آنجا که حضرت احکام اجتماعی هم می گویند، واقعاً همینطور است؛ اخلاقیات حضرت هم توضیحی ندارد؛ به زور ترجمه کردند.

این معنایش این نیست که آنهایی که شرح دادند آدم های کوچکی بودند، بلکه کلام رفیع است. حال شما در زمان نبی اکرم یک خطبه از حضرت پیدا کنید یا اینکه یک جا خطابه ای خوانده باشند و نقل بشود؛ [صرفاً] یک جایی اگر رسول خدا می فرمودند یک چیزی بگو می فرمود؛ یا یک جایی بیاورید که در مشاوره ها رأی مقابل رأی حضرت داده باشد، همیشه نظرش دنبال سر حضرت بوده است. کسی که قلبش محیط تقوای الهی است و جلوتر از خدا راه نمی رود، صدایش را مقابل رسول خدا فرو می خواباند.

آنهایی که قلبشان هر راهی می رود و خودشان برای خودشان خان هستند، اینها هستند که سر و صدا بلند می کنند و هر جایی پیامبر حرف زده آنها هم حرف زدند و بعد هم موافقات فلان نوشتند. در کتبشان «موافقات عمر» دارند که این جا بین حضرت و این آقا اختلاف بود و آیه به نفع او نازل شد. حال شما مقایسه کنید و یک خطابه درست درمان از
اینها بیاورید، اگر پیدا کردید بیاورید. نمی گویم در وزان نهج البلاغه، بلکه یک خطابه درست درمان از اینها بیاورید؛ آن وقت همه جا اظهار علم می کردند.

این ناشی از این است که این قلب در مقابل این پیامبر خاشع نیست؛ ولی این وجود مقدس که این علم ایشان است و بقیه مسائلش هم شما در پنج سال حکومت حضرت ببینید؛ نمی گویم خلافت، بلکه حکومت ظاهری حضرت را ببینید که ایشان با این شئون مقابل نبی اکرم هیچ وقت یک اظهار نظر مخالف نکرده است و حتی اظهار نظر موافق هم نمی کردند مگر یک جایی حضرت اصرار کنند؛ چون ایشان می داند که پیامبر خدا احتیاجی ندارد که من بخواهم حرف به او یاد بدهم، می داند صوت او صوت خداست و معنا ندارد من صدایی بلند کنم. همه جا صدای حضرت یعنی کانه بلندگوی وجود مقدس نبی اکرم هستند و خودشان صدایی ندارند و از امیرالمومنین جز صوت نبی اکرم در عالم شنیده نمی شود.

ایشان لسان نبی اکرم و لسان صدق حضرت است؛ چنانچه به تعبیر قرآن «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا»(مریم/50) ایشان لسان صدق حضرت هستند و در عالم از خودشان حرفی نمی زنند. وقتی اینها گفتند که حضرت باید بر حکم خدا و سنت نبی اکرم و سیره شیخین [عمل کند] فرمود اگر می خواهید من بیایم، من با حکم خدا و سنت نبی اکرم راه می روم. در زیارت ایشان می خوانیم «أَشْهَدُ أَنَّكَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ  وَ عَمِلْتَ بِكِتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ».

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 139