نسخه آزمایشی
سه شنبه, 18 ارديبهشت 1403 - Tue, 7 May 2024

جلسه پنجم حرم مطهر قم/ عبور از حجب نورانی و رسیدن به مقام رضای الهی- عاشورا قله مقام رضاء

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 8 مهرماه سال 96 است، که در ایام محرم در حرم حضرت معصومه ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از اوصافی که ما باید به آن دست پیدا کنیم رضایت است. رضایت یعنی هرکاری که خدای متعال انجام داد ما همان را بپسندیم و چیز دیگری را ترجیح ندهیم. البته رسیدن به مقام رضا شروطی دارد؛ یکی از شروط این است که احدی را جز خدا دوست نداشته باشیم و در اوج محبت باشیم. البته این اخلاص در محبت بعد از رسیدن به زهد قابل دسترسی است؛ انسان تا زمانی که به دنیا دلبسته است نمی تواند خدای متعال را خالص دوست داشته باشد. وقتی انسان به اخلاص در محبت و مراتب بالای یقین رسید تازه می تواند در وادی رضا قدم بردارد. یکی از ثمرات مقام رضا این است که انسان می تواند جمال صنع خدا را ببیند و لذت ببرد؛ انسانی که به مقام رضا برسد از سختی ها هم خوشش می آید. اوج رضایت را می توان در کربلا دید که حضرت سید الشهداء در چه اوضاعی اذعان به رضایت داشتند و اصحاب ایشان هم به ایشان اقتدا می کردند. مسئله بعدی تسلیم در برابر امام است که به وضوح بین اصحاب و اهل حرم امام حسین دیده می شود و در اوج تسلیم حضرت عباس قرار دارد.

رضایت از خدای متعال

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . یکی از اوصافی که جزء سرآمد اوصاف و صفات است و انسان باید به دست بیاورد صفت رضاست. انسان باید به مقامی برسد که نسبت به آن چه خدای متعال در مورد او انجام می دهد راضی باشد. این غیر از این است که انسان در مقابل تقدیر خدای متعال صابر باشد و حتی بالاتر از این است که انسان در مقابل تقدیر های خدای متعال شاکر باشد. رضا معنایش این است که انسان آنچه را خدای متعال در مورد انسان تدبیر می کند بپسندد و بعد از این که پسندید، به آن تدبیر الهی سرخوش و دلخوش باشد و از تدبیر خدای متعال لذت ببرد. این تدبیر ها چه سختی باشند چه راحتی برای او فرق نمی کند و لذت می برد. این مقام رضاست. رضا یعنی آنچه خدا می خواهد انسان می پسندد و آنچه او نمی خواهد انسان نمی پسندد.

در حدیث نورانی آمده است که جابر که از صحابه وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است محضر امام باقر علیه السلام رسید؛ این ملاقات در اواخر عمر امام یا شاید عوان زندگی حضرت امام باقر علیه السلام بود. حضرت احوالش را پرسیدند. خودش را برای امام باقر توصیف کرد؛ توصیف فوق العاده ای کرد؛ یعنی واقعا مقام رفیعی داشت و به دست آوردن این مقام هم بسیار سخت است. به حضرت عرض کرد یا ابن رسول الله من حالی دارم که مرگ را بیشتر از زندگی دوست می دارم. اگر آدمی این طوری پیدا کردید سلام ما هم بهشان برسانید. عرض کرد من مرگ را بیش از زندگی دوست دارم؛ من فقر را بیش از غنا دوست می دارم؛ بیماری را بیش از صحت دوست می دارم.

همه آفات معمولا همین هاست. ما معمولا در غنا و سلامت و حیاتمان غفلت می کنیم و وقتی خدای متعال ما را مبتلا می کند، این ابتلای به فقر و این ابتلای به بیماری در ما حالت تضرع و شکسته حالی ایجاد می کند. به مرگ مان که نزدیک می شویم حالت انکسار پیدا می کنیم؛ در بحبوحه جوانی مان معمولا عجب و غرور داریم. به حضرت این طور عرض کرد ولی حضرت فرمودند ما اهل بیت این طور نیستیم. عرض کرد آقا شما پس چه طور هستید؟ فرمود ما آنچه خدا دوست دارد دوست می داریم؛ تفاوتی ندارد خدای متعال برای ما مرگ رقم بزند یا زندگی. به این خاطر که او تدبیر می کند ما تدبیر او را دوست داریم. این مقام رضاست.

مقدمات مقام رضا

مقام رضا ثمره حب هم می تواند باشد. انسان تا به مقام اخلاص کامل در محبت نرسد نمی تواند نسبت به تقدیر خدای متعال راضی باشد. حتی اگر زاهد بشود. انسان زاهدی که هیچ دلبستگی به دنیا ندارد و از دنیا بزرگ تر شده است. به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و شد دنیا دل او را مشغول نمی کند. «فَلَا يَفْرَحُ  بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَى عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِيح »(1) فرمودند زاهد آن کسی است که دلش از دنیا بزرگ تر است. مهم نیست دنیا داشته باشد یا نداشته باشد؛ این داشتن و نداشتن زهد نیست. ممکن است کسی یک تسبیح داشته باشد ولی زاهد نباشد و همین تسبیح او را جهنمی کند و ممکن است کسی مثل حضرت سلیمان، ملک سلیمان را به او بدهند و در عین حال ذره ای او را اخذ نکند.

می دانید حضرت سلیمان ملک عجیبی داشت و اجنه هم در تسخیر ایشان بودند و صف در صف ایستاده بودند. در روایت فرمود وقتی حضرت سلیمان بناهای خودش را بنا می کرد و آن کاخ عظیم را می ساخت، هیچ وقت نرفته بود ببیند و بازبینی کند. یک روز فرمود کسی نیاید، می خواهم بروم در قسمت های بالای کاخ و این کاخ را ببینم؛ رفتند و ملک را دیدند؛ در همین حال یک کسی وارد شد. حضرت فرمود شما کی هستید؟ مگر من نگفته بودم کسی وارد نشود؟ فرمود من از کسی اجازه نمی گیرم. حضرت سلیمان متوجه شدند این شخص ملک الموت است. حضرت گفت فرمایشتان چیست؟ گفت آمده ام قبض روح کنم. حضرت گفت عیبی ندارد؛ مثل این که خدای متعال دوست ندارد ما انقدر هم به دنیا توجه داشته باشیم. آماده ام. همه ملک سلیمان را دارد اما یک نگاه هم به این ملک نمی کند و آماده رفتن از دنیاست. پس زهد به داشتن و نداشتن نیست.

زهد این است که اگر همه دنیا را بهتان بدهند خوشحال نشوید و همه دنیا را هم از شما بگیرند غصه نخورید و بزرگ تر از دنیا شده باشید. در این فرصت بسیار کوتاه دنیا مشغول به آمد و شد ها نباشید. به فکر این نباشید که چه چیز کم می شود و چه چیز زیاد می شود بلکه دنبال رسیدن به مقصد باشید. در سختی ها و خوشی ها به خدا برسید. نه خوشی ها باید شما را غافل کند و نه سختی ها شما را زمین گیر کند؛ زهد این است. «الزّاهِدُ فَهُوَ مُسْتَرِيح» از دنیا راحت استو آمد و شد دنیا دل او را مشغول نمی کند.

اما با این اوصاف هم انسان زاهد معلوم نیست به مقام رضا رسیده باشد. روایات می گوید انسان با زهد تنها، هنوز هم به مقام رضا نرسیده است؛ درست است که زاهد شده و خیلی زحمت کشیده و فارغ از دنیاست ولی این مقام رضا نیست. حضرت فرمودند زهد درجاتی دارد؛ وقتی آخرین درجه زهد را پشت سر گذاشتید، وارد اولین مرحله یقین می شوید. پرده های عالم غیب بعد از زهد از جلوی چشم شما کنار می رود و اهل مشاهده ملکوت عالم می شوید؛ آن وقت است که به یقین می رسید و انوار یقین بر قلبتان نازل می شود. بعد از این باید در مقامات یقین سیر کنید. این تعبیر خیلی عجیب است. کسی که به یقین رسیده یعنی هیچ شکی و حیرتی ندارد و یقین دارد که همه آن چه به او می رسد تدبیر خدای متعال است.

شیخ کلینی در کتاب شریف کافی در بخش کتاب الدعا یک حدیثی نقل کرده اند؛ حضرت فرمودند صبح و شب این دعا را بخوانید «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي »(2) خدایا من از تو یک ایمانی می خواهم که به خاطر این ایمان، تو مباشر قلب من بشوی. وقتی در یک خرابه ای یک گنج باشد، به خاطر این گنج برای آن خرابه محافظ می گذارند. موزه ها را به بهترین وجه نگهبانی می کنند به خاطر این که اشیاء قیمتی در آن است. فرمود یک ایمانی به من بده که خودت مباشر قلب من و مراقب قلب من باشی. بعد فرمود «وَ يَقِينا» خدایا یک یقینی به من عطا کن «حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي » تا بدانم هر چه به من می رسد را تو نوشته ای؛ کاری کن به این یقین برسم. حالا اگر کسی به اینجا رسید به رضا رسیده یا نه؟ نه.

در ادامه دارد «وَ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي » من را نسبت به آن عیشی که برایم مقرر کردی و قسمت من قرار دادی راضی کن. من را نسبت به هر نوع زندگی که برایم رقم زدی راضی قرار بده. لذا ممکن است کسی وارد وادی یقین هم بشود، پرده ها کنار برود و ملکوت عالم را هم ببیند ولی هنوز نسبت به تقدیر و تدبیر خدای متعال راضی نشده باشد.

رزق اهل رضا

حضرت در حدیثی فرمود «أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ  أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»(3) اگر بالاترین مقام را در وادی یقین طی کنید تازه قدمتان به وادی رضا گذاشته می شود و وارد این مقام می شوید. بعد از یقین است که می توانید نسبت به تدبیر خدای متعال راضی باشید. رضایت خودش مقاماتی دارد. مقاماتش به این است که تا چقدر خدای متعال پرده ها را از جمال صنع خودش کنار بزند تا انسان در درجات رضا سیر بکند. کسی که به مقام رضا رسیده اند بعد از سیر در مقامات یقین، به محبت الهی رسیده است؛ هم یقین دارد که زمام همه عالم در دست خدای متعال است و هر چه به او می رسد را خدای متعال تدبیر کرده و هم به حدی خدای متعال را دوست می دارد که از هر چه برای او تدبیر کند لذت می برد؛ این می شود مقام رضا.

خدای متعال یک رزقی برای اهل رضا قرار داده است و آن این است که پرده ها را از جلوی چشمشان کنار می زند و آنچه دیگران نمی بینند را به آن ها نشان می دهد؛ آن چیز زیبایی صنع خداست. کار خداوند متعال به حدی زیباست که نمی شود توصیف کرد. هیچ جمالی به جمال فعل خدای متعال و به زیبایی صنع خدای متعال نمی رسد. مخصوصا در حالتی که خدای متعال دارد با بنده مؤمن خودش رفتار می کند؛ زیرا خداوند با مؤمنین رفتار خاصی دارد. این رفتار زیباست ولی به شرط این که انسان بتواند این جمال را ببیند. کسی که در مقام رضاست این زیبایی را می بیند. حتی وقتی او را تحت فشار و منگنه قرار می دهند، هرچه فشار شدید تر می شود بیشتر لذت می برد چون جمال صنع خدا را در این کار می بیند. هرچند سخت است ولی می بیند که خدای متعال چقدر با ظرافت و لطافت دارد او را تدبیر می کند و از این تدبیر و بلا لذت می برد.

از این درجه ظاهرا بالاتر نداریم. اوج سلوک انسان این است که به مقامی برسد که در محبت اخلاص پیدا کند و به تدبیر الهی راضی باشد. سهم انسان از این مقام این است که هر تدبیری خدای متعال کند، اصلا با ظاهرش کار ندارد؛ سختی باشد یا خوشی، مرگ باشد یا زندگی، فقر باشد یا غنا، پیری باشد یا جوانی، در هر صورت غرق در لذت است.

در دعای بعد از زیارت جامعه ائمه المؤمنین یک تعبیری است که در آنجا از خدای متعال این طور می خواهیم که خدایا به من این ها را عطا کن «وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ  وَ قَدَرِك » خدایا رضای به قضا و قدر خودت را «أَقْصَى عَزْمِي » دورترین همت و نهایت وجود من قرار بده «وَ نِهَايَتِي وَ أَبْعَدَ هَمِّي وَ غَايَتِي » دور ترین همی که من دارم این باشد که به آنجا برسم. غایت سیر من را مقام رضا قرار بده تا به جایی برسم که راضی بشوم و جمال صنع تو را ببینم.

کربلا، قله رضایت

آنچه در کربلا شما می بینید اوج چند خصوصیت است. یکی از آن ها رضاء به قضاء الله. خدای متعال سخت ترین بلای تاریخ را برای سید الشهداء علیه السلام رقم زده است؛ دیگر از این سخت تر ما نداریم. در کربلا آنچه موج می زند رضاست. محور اصلی این رضایت هم خود سید الشهداست. در گودی قتلگاه که دیگر سخت ترین لحظات عاشوراست و همه عالم ملکوت و ملائکه عالم و انبیاء دست و پای خودشان را گم کرده اند باز امام حسین علیه السلام در اوج رضایت است. خیلی اتفاق عجیبی افتاده است اما سید الشهداء علیه السلام چطور است؟ «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي  إِلى  رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة»(فجر/27-28) حضرت در آن حال هم از خدای متعال راضی است. عجیب تر این است که خدای متعال هم او را پسندیده است.

فرمود سوره فجر سوره امام حسین علیه السلام است و اگر در نماز هایتان به خواندن این سوره مداومت کنید با امام حسین محشور می شوید و به همراهی حضرت می رسید. مقام رضا خیلی مقام عجیبی است. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي  إِلى  رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي  في  عِبادي * وَ ادْخُلي  جَنَّتي » ببینید جمال کار سید الشهداء چقدر زیباست.

در گودی قتلگاه از خدا راضی است. با اینکه غصه دار است، مجروح است، گرسنه است، تشنه است، خسته است، عزیزانش را از دست داده و بر بالین یکایک آن ها آمده و صورت به صورتشان گذاشته است، با همه این توصیفات راضی است. هر کدام از این ها که عرض کردم کافی است که آدم را از مقام رضا بیرون ببرد و نسبت به خدای متعال گلایه مند بشود. از همه این ها سخت تر این است که صدای العطش بچه هایش را شنیده است و آن وداع سنگین را با اهل حرم داشته که توصیف کردنی نیست. با همه این شرایط در گودی قتلگاه عرضش این است که خدایا من به لقای تو راضی ام و در مقابل کار های تو تسلیمم چرا که جز تو معبودی نیست.

کربلا اوج تجلی رضایت است. هیچ کجا به اندازه عاشورا صفت رضا تجلی نکرده است. در نزدیکان حضرت هم شما این را می بینید. در روایت دارد هر چه به ظهر عاشورا نزدیک تر می شد با این که کار سخت تر می شد ولی چهره مقدس سید الشهداء برافروخته تر می شد. با این که بلا سخت تر و کوره بلا داغ تر می شد، حضرت با همه وجود استقامت می کرد و لذت می برد و چهره اش برافروخته تر می شد. براساس روایات در متن اعظم بلا های عالم حضرت همچین اوضاعی داشتند؛ هیچ پیغمبری این طور مبتلا نشد. این مربوط به سید الشهداست؛ البته بلای سید الشهداء باطنش بلا و امتحان وجود مقدس رسول خاتم است ولی هیچ پیامبر دیگری چنین ابتلائی نداشته است. با این حال حضرت در متن این بلا با خدای خود می گفت من راضی به قضای تو هستم و چهره اش برافروخته تر می شد.

فرمود اصحاب سید الشهداء هم بعضی هایشان این طور بودند و هر چه به ظهر عاشورا نزدیک تر می شد آرام تر می شدند؛ شعاع وجودی سید الشهداء آن ها را گرفته بود و به همین خاطر آرام می شدند. حضرت مخاطب قرارشان داد و فرمود «صَبْراً بَنِي  الْكِرَامِ  فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَة» ای بزرگ زاده ها و فرزندان کرامت صبر کنید. مرگ چیزی نیست جز پلی که شما را از سختی ها به نعمت ابدی می رساند.

وقتی امتحان شب عاشورا تمام شد به نظرم در احوالات «بریر» است که این پیرمرد مزاح می کرد. به او می گفتند آخر مگر امشب شب شوخی کردن و مزاح کردن است؟ گفت اگر الان خوشحال نباشیم کی خوشحال باشیم؟ ندیدی حضرت چه مقاماتی برای ما نشان داد و ما بناست به کجا برسیم؟ بناست در بهشت هم جوار امام حسین علیه السلام باشیم؛ چطور خوشحال نباشم؟

این صفات عالی را که امام و اصحاب دارند، در اهل بیت و اهل خیمه ها هم هست. چون همه این ها تربیت شده سید الشهداء هستند. خدای متعال وقتی عهد عاشورا را گرفت و سید الشهداء قول ها را دادند، خدا فرمود باید اهل بیت و اصحاب را بیاوری. حضرت عرض کرد خدایا من همه را تربیت می کنم و با خودم می آورم. این ها تربیت شده امام حسین علیه السلام بودند؛ حضرت این ها را همین طوری که نیاورده است. حضرت فقط این ها را آوردند و بقیه را راه ندادند؛ خیال نکنیم دختر سه ساله ای که آمده و مبتلا شده اتفاقی آمده است. نه خیر، این طور نیست بلکه از قبل برای عاشورا انتخاب و آماده شده است. حضرت او را برای عاشورا انتخاب و تربیت کردند. هر کسی را که حضرت راه ندادند، امکان این نبوده که راه پیدا کند.

ببینید در قله مصیبت وقتی در مجلس ابن زیاد، سر مطهر سید الشهداء درون تشت طلا، آن ملعون شروع کرد زبان به زبان گذاشتن و سرزنش کردن وجود مقدس زینب کبری سلام الله علیها. آن ملعون به حضرت عرض کرد «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ  اللَّهِ  بِأَخِيك» دیدی خدا با برادرت چه کار کرد؟ چطور بود؟ به تعبیر من، ضرب شصت خدا را دیدی؟ حضرت زینب فرمود «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً» من در کار خدا جز زیبایی ندیدم؛ شما ملعونید، کار شما زشت است و جهنمی شده اید ولی صنع خدا که باطن عاشوراست خیلی زیبا بود. چه چیزی بالاتر از این وجود دارد؟ «ارْجِعي  إِلى  رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي  في  عِبادي * وَ ادْخُلي  جَنَّتي» دیگر از این بهتر نمی شود.

تسلیم در برابر امام

صفت دیگری که در کربلا ظهور کرده است که باز کربلا قله ظهور این صفت است، مقام تسلیم بودن نسبت به ولی خداست. سید الشهداء راضی به قضاء الله و تسلیم محض اند. آن وقت دیگران باید در مقابل این امامی که همه وجودش غرق در محبت الهی و راضی به صنع خدا و تسلیم امر اوست و هر چه انجام می دهد براساس رضا و امر الهی است، تسلیم محض باشند. این خیلی مقام سختی است. خیلی سخت است که انسان وقتی با امام امتحان می شود تسلیم و راضی باشد.

تا وقتی که حضرت ما را با خودش نبرده وسط کوره امتحان های سخت، ممکن است ادعا کنیم که بله ما تسلیم امیرالمؤمنین هستیم. از امیرالمؤمنین بهتر چه کسی را پیدا می کنیم؟ پس از او فرمان ببریم. تاج سر آدم است که فرمان امیرالمؤمنین را ببرد. ولی وقتی آدم می رود در کوره های داغ امتحان، آن جا تسلیم شدن سخت است.

آن هایی که ماه ها کنار حضرت شمشیر زده بودند وقتی یک خرده امتحان در صفین داغ شد و کار به جایی رسید که قرآن ها سر نیزه رفت، آنجاست که یک عده ای صفشان جدا می شود و تسلیم شدن خیلی سخت است؛ آنجاست که عده ای می گویند ما جلو تر نمی رویم. این ها می گویند قرآن حَکَم باشد؛ مگر شما برای چه می جنگیدید؟ برای همین می جنگیدیم که قرآن حاکم باشد دیگر؛ این ها گول خوردند و قبول کردند. هر چه حضرت فرمود فریب و مکر است، دور حضرت را گرفتند گفتند اگر مالک برنگردد خودت را می کشیم و حضرت پیغام داد مالک برگرد. مالک هم شمشیرش را غلاف کرد و از یک قدمی خیمه معاویه برگشت و اعتراض هم نکرد؛ نه در دلش و نه در زبان و این تسلیم بودن خیلی کار سختی است.

شخصی آمد به امام صادق علیه السلام عرض کرد ابو مسلم قیام کرده و خراسانی ها آماده اند؛ شما چرا نشسته اید؟ همه چیز برای شما آماده است، چرا بنی عباس حاکم بشوند و شما نشوید؟ حضرت فرمود تنور را روشن کنید. بعد به آن شخص فرمود برو در تنور بنشین. گفت آقا مگر من چه کار کرده ام که در تنور بنشینم؟ طولی نکشید که هارون مکی آمد. بعد از سلام و علیک امام فرمود برو و در تنور بنشین. او هم رفت در وسط تنور نشست؛ بعد امام صادق به آن شخص خراسانی فرمودند از این آدم ها چند تا دارید؟ با کسانی می شود کار را جلو برد که من هر چه می گویم گوش بدهد. امامِ رحمت که کسی را در آتش نمی برد، ولی باید شخص یک جوری باشد که وقتی امام به او می گوید برو وسط بلا، برود و شک نکند. اگر دلت تسلیم نباشد در این موارد تردید میکنی و می گویی شاید امام اشتباه می کند همان طور که خیلی ها همین حرف را زدند.

حضرت راه افتاده است و می گوید آقا هر کسی می خواهد به لقاء الله برسد بیاید. «مَنْ  كَانَ  بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا» اگر با من کوچ کنید و دنیا را پشت سر بگذارید، من شما را به خدا می رسانم. می گویند پس چرا زن و بچه را با خود می برید؟ می گویند اگر بروی کشته می شوی ها. تسلیم بودن به امام آن موقعی که امتحان سخت می شود خیلی کار سختی است. خیلی سخت است که آدم در صدق امام شک نکند و در دلش هیچ خلجان و اضطرابی پیدا نشود که امام دارد من را کجا می فرستد.

تسلیم آنجایی است که وقتی امام می گوید برو وسط آتش بروم وسط آتش؛ مگر ابراهیم خلیل به امر خدا در آتش نرفت؟ باید این طور باشد. امام معصوم که نمی خواهد ما را به دردسر بیاندازد؛ مگر بیکار است که من و شما را به دردسر بیاندازد و برای ما رنج درست کند؟ امام می خواهد ما را به خدای متعال برساند. گاهی با خودش ما را می برد وسط بلا تا ما هم رشد کنیم و به مقصد برسیم. لذا هرکسی بیشتر با امام نزدیک می شود بلا و سختی هایش بیشتر می شود و کسی هم که در حاشیه امام ایستاده است، گرفتاریش کمتر است. خلاصه تسلیم بودن کار آسانی نیست، به خصوص تسلیم قلب به خصوص در قله بلا.

راجع به حضرت اباالفضل سلام الله علیه در زیارت نامه شان در اذن دخول حرم می گویند بایستید، عرض ادب کنید و بفهمید که دارید به کجا می روید و بعد پایتان را بگذارید در حرم و بگویید «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ  النَّبِيِ  الْمُرْسَل» من گواهی می دهم که شما تسلیم حضرت بوده اید و حضرت را تصدیق کرده اید و در مورد این که حضرت درست می رود شک نکرده اید ولو زمانی که شما را ببرد در قله بلا و ببرد در مقابل تیزی شمشیر؛ شما هرگز شک نکردید و نگفتید آقا مگر می شود این کار را انجام داد؟

مثل امشب حضرت اصحاب را در خیمه جمع کرد و فرمود اگر می خواهید بروید بروید؛ من بیعتم را برداشتم. اگر بمانید، فردا همه تان کشته می شوید و کسی زنده بیرون نمی رود. من هم به شهادت می رسم؛ خیال نکنید شما کشته می شوید و من زنده می مانم. با خود نگویید عیب ندارد ما پیش مرگ حضرت می شویم تا ایشان زنده بماند؛ نه من هم به شهادت می رسم. شما بروید، من تنهایی کار را به مقصد می رسانم؛ خیال نکنید بودن شما کار را جلو می برد؛ نه، کار روی دوش من است. البته اگر بمانید خودتان رشد می کنید. با فرض همه این ها که عرض کردم اصحاب چه گفتند؟ گفتند ای کاش هفتاد بار ما در راه تو کشته می شدیم و هر بار جنازه ما را می سوزاندند و خاکسترمان را به باد می دادند و از نو زنده می شدیم و دوباره می رفتیم به میدان. شما در عاشورا یک ذره اشکال نمی بینید، چون معصوم هیچ وقت در کارش خطا نیست

حضرت امیر علیه السلام به عثمان بن حنیف که یکی از والیان حضرت بود نوشتند شنیده ام سر یک سفره ای نشستی که اغنیا دعوت بودند ولی فقرا نبودند من امام و مقتدای تو هستم؛ من که از این کارها نمی کنم. هر کسی امامی دارد و باید به دنبال او حرکت کند. «أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْه وَ مِنْ طُعْمِهِ  بِقُرْصَيْه »(4) امام شما از این دنیا دو تا لباس کهنه دارد و دو قرص نان خالی می خورد؛ این همه پوشش امیرالمؤمنین است.

می دانید حضرت در چه وضعی این را می گفتند؟ وقتی تمام روم و ایران تحت سلطه اش بود. آن موقع همه مملکت روم و ایران فتح شده بود. وقتی که حاکم بر همه این کشورها بود می فرمود امام شما از دنیای خودش به دو لباس کهنه اکتفا کرده و از طعامش به دو قرص نان.

در یک جای دیگر حضرت فرمود من هیچ شبی غذا را در حد سیری نخوردم؛ نان جو را هم سیر نخوردم که مبادا در دور دست ها یک نفر گرسنه سر روی زمین بگذارد. خود حضرت که نان و نمک می خوردند ولی وقتی دور و بری ها نمی توانند همراهی کنند فرمود شما مثل من نمی توانید باشید ولی سعی کنید در این راه قدم بردارید.

تسلیم بودن سخت است، به خصوص وقتی که کار را برای ما سخت می کنند و به خصوص وقتی که رمز کار را نمی فهمیم. بعضی مواقع آدم می فهمد چرا امام دارد در این وادی میرود، آن وقت کار کمی آسان تر می شود. این روایت خیلی عجیب است و باید معنا بشود؛ فرمود ما صبر کردیم ولی شیعیان ما از ما صبورترند؛ چون نمی دانند ما کجا می بریمشان ولی با این حال دنبال ما راه می آیند و پای ما می ایستند بدون این که بدانند کجا می بریمشان و فقط به ما اعتماد دارند که ما کسی را جای بد نمی بریم. در جای دیگر فرمود دستتان را بدهید به دست امیرالمؤمنین؛ هرکجا شما را ببرد برایتان خیر است.

این همان مسئله ای است که ما باید به آن توجه کنیم که کربلا قله تجلی رضا و تسلیم است. رضاء به قضاء الله، تسلیم لأمر الله و تسلیم نسبت به ولی الله؛ این کاروان تسلیم محض است. اهل بیت سید الشهداء ذره ای از امام حسین علیه السلام گله نداشتند. حضرت آن ها را با خود برده و وسط بلا اسیر شدند باز رضایت دارند. امام سجاد علیه السلام مقابل دروازه مدینه به مردم مدینه فرمود اگر جد ما سفارش می فرمود که اهل بیت من را اذیت کنید و آزار بدهید، بیش از این ممکن نبود.

ما با اینکه روضه را از پیش خود بخوانند مخالفیم ولی باید بدانیم که مصیبت ها فوق این حرف هایی بوده که گفته می شود. البته عزت اهل بیت محفوظ بود؛ همان طور که امام حسین علیه السلام در وداع به آنها فرمود شما عزیز می مانید. ولی واقعا این ها را به غُلِ جامعه کشیدند و سوار بر شتر بی محمل کردند و در بازارها گرداندند ولی شما یک جمله ای که بوی گلایه و نارضایتی از امام حسین بدهد نمی بینید. این قله عاشوراست. عاشورا سخت ترین و سنگین ترین بلایی است که در عالم رقم خورده و در عین حال در هیچ کجا به اندازه عاشورا رضا و تسلیم ظهور پیدا نکرده است. عاشورا اوج رضا و تسلیم است. حضرت سید الشهداء در قتلگاه افتاده بود و در آن حال می فرمود به قضای الهی راضی هستم.

احوال شب عاشورا

مثل امروزی در روز تاسوعا حضرت کنار خیمه نشسته بودند و به شمشیر تکیه داده بودند و سر را روی زانو گذاشته بودند که لشکر یزید ملعون به طرف خیمه ها حرکت کرد. بی بی زینب سلام الله علیها آمدند گفتند برادر سر و صدای دشمن می آید؛ ببینید چه شده است. حضرت سر را برداشتند؛ اول فرمود خواهرم خواب بودم و جدم را در خواب دیدم که فرمود فردا مهمان ما هستی؛ بعد از این ماجرا حضرت ابالفضل را صدا زدند و فرمودند برادر برو از این ها برای امشب مهلت بگیر و بگو جنگ را به فردا بیاندازند؛ خدا می داند که من مناجات با خدا و تلاوت قرآن را دوست دارم؛ می خواهم امشب را به عبادت بگذرانیم.

یک شب را مهلت گرفتند و حضرت آن شب شروع کردند به آماده کردن همه چیز برای فردا. آن هایی را که باید بروند آماده شان کرد برای رفتن و آن هایی را که باید بمانند آماده کرد برای تحمل بلا و اسارت. نمی دانم شاید همین وقت های شب بود که اصحابش را در خیمه بنی هاشم جمع کرد؛ اول خدا را حمد کرد چه حمدی. آن چه که در بیان سید الشهداء آمده است خیلی چیز فوق العاده ای است. «أُثْنِي  عَلَى  اللَّهِ  أَحْسَنَ  الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّة»(5) در این قله بلا چه حمد فوق العاده ای کردند.

بعد شروع کردند رو به اصحابش فرمود «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَر وَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي » فرمودند اصلا نمی خواهم از شما گله کنم؛ این حرفی که می زنم بوی گله نمی دهد. من اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم و اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ولی با این حال بیعتم را از شما برداشتم تا هر که می خواهد برود، برود. راه بلد هستید؛ بروید و دست جوانان بنی هاشم را هم بگیرید با خود ببرید. همه بروید تا فقط من بمانم و این زن و بچه. دشمن با شما کار ندارد؛ فقط با من کار دارد. هیچ منعی از رفتن تان نیست. خیال نکنید اگر بروید دشمن ممکن است شما را اسیر کند؛ نه اتفاقا خوشحال می شوند از رفتن شما.

اصحاب شروع کردند جواب دادن. ابتدا  قمر بنی هاشم یک جمله خیلی فوق العاده گفتند؛ یک جمله است ولی خیلی عجیب است؛ انگار حاصل حرف این است که جای دیگری نیست ما برویم. آدم تا کوچک است می تواند کفش دوره بچگی اش را بپوشد؛ بزرگ که بشود دیگر پایش در این کفش نمی رود. کسی که امام را شناخت دیگر جایی ندارد برود. بله من می توانم بروم به سراغ لذت هایم، به سراغ نفسم ولی کسی که از نفسش هجرت کرده و به امام رسیده و جمال امام را دیده است، کجا برود؟ جایی را ندارد که برود. حضرت ابالفضل گفتند اگر از شما جدا بشویم کجا برویم؟

بعد از ایشان دیگران شروع کردند. یکی عرض کرد یابن رسول الله؛ ما تا شمشیرمان کار می کند می جنگیم؛ اگر شمشیرمان شکست، با سنگ با آن ها می جنگیم. ما شما را تنها نمی گذاریم. زهیر گفت ای کاش هزار جان داشتم و هزار بار کشته می شدم و زنده می شدم و برای شما شهید می شدم. یا گفتند ای کاش هفتاد بار ما را می کشتند و خاکستر ما را به باد می دادند؛ سپس دوباره زنده می شدیم و از شما دفاع می کردیم.

همه اصحاب التماس کردند و ماندند. بعد حضرت این ها را آماده کردند و گفتند اگر فردا بمانید عاقبت شهادت است. وقتی همه قول دادند و ماندند، حضرت اشاره ای کرد و اوضاع آخرتشان را بهشان نشان داد. در نقل آمده است که حضرت به آن ها فرموده کار ما اینجا تمام نمی شود؛ ما اینجا به شهادت می رسیم ولی یک رجعتی داریم و بعد ادامه راه را تا آنجا را به اصحاب نشان دادند.

بعد از این ماجرا حضرت آمدند در خیمه ها. امام سجاد علیه السلام فرمود عمه ام کنار من بودند. دیدم صدای مبارک پدرم از خیمه کناری به گوش می رسد که دارند شمشیرشان را اصلاح می کنند و اشعاری را می خوانند که بوی بی وفایی دنیا و رفتن می دهد «يَا دَهْرُ أُفٍ  لَكَ  مِنْ  خَلِيل» ای دنیا با دوستانت چه کردی؟ وای بر تو باد. صبح و شام با آن ها بد رفتاری کردی. حضرت این اشعار را می خواندند. من متوجه شدم ولی عمه ام مشغول کاری بود و متوجه نشد. دیدم پدرم دوباره شعر را تکرار کرد؛ انقدر تکرار کرد که عمه ام فهمید و سراسیمه دوید بیرون و وارد خیمه پدرم شد و شروع کردن به سر و صورت خود زدن که برادر چه می گویی؟ از مرگت خبر میدهی؟ آماده مرگ شده ای؟ واقعا به آخر کار رسیده ایم؟ با این که حضرت زینب می دانست بی قرار شد.

حضرت فرمودند خواهرم صبر داشته باش. همه می میرند؛ ملائکه و اهل آسمان و اهل زمین می میرند. جدم از من بهتر بود، پدرم از من بهتر بود، برادرم از من بهتر بود مادرم از من بهتر بود؛ همه رفتند. من هم باید بروم. حضرت زینب سلام الله علیها یک جمله ای عرض کرد؛ فرمود تا شما بودی گویا همه بودند ولی اگر شما بروی انگار که همه می روند؛ خلاصه شما همه بودید. حضرت خواهر را آماده کرد و دست روی قلبش گذاشت و گفت خواهرم صبر کن و مواظب باش که شیطان حلم تو را نبرد و پای کار خدا بایست.

امشب همه مشغول عبادت بودند. تعبیر این است «لَهُمْ  دَوِيٌ  كَدَوِيِ  النَّحْل » صدای این اصحاب مثل صدای زنبورهای عسل در هم پیچیده بود و مشغول مناجات بودند. یک عده ایستاده، یک عده در رکوع، یک عده در سجده مشغول دعا و عبادت بودند و شب آن ها این طور صبح شد. فردا صبح هر دو لشکر نماز را خواندند؛ یکی با امام حسین و یکی با عمر سعدو بعد دو لشکر صف آرایی کردند. حضرت لشکر را آرایش داد و قلب فرماندهی لشکر را به قمر بنی هاشم سپرد.

بعد از این کار ها حضرت دو سخنرانی کردند و در هر دو سخنرانی اعلام کردند که من تسلیم شما نمی شوم و این ها را می گویم تا حجت برایتان تمام بشود و خودشان را معرفی کردند. مخاطبشان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند؛ حضرت می گویند اگر من را نمی شناسید، بدانید که پیامبر خدا در باب من چه فرموده و در ابهام نباشید. بعد هم خود را معرفی کردند و نسبشان را گفتند.

بعد فرمودند «لَا أُعْطِيكُمْ  بِيَدِي  إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ  وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد»(6) من نه مثل برده ها فرار می کنم و نه مثل ذلیل ها تسلیم شما می شوم و دست بیعت می دهم. نه؛ جنگ است و شهادت. اگر بمانید، خون من را خواهید ریخت؛ بعدا نگویید ما نمی دانستیم و خیال می کردیم صلح می شود. امروز روز صلح نیست. باز حضرت در یک خطبه دیگرشان با قاطعیت فرمودند «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّة» این ناپاک ناپاک زاده من را بین دو چیز مخیر کرده؛ بین شمشیر و ذلت مخیر کرده و «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ » و ما هرگز تسلیم نمی شویم.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 456

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 524

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 62

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 417

(5) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 91

(6) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 98